بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۲۳
حیرت دیدار سامان سفر داریم ما
دامن آیینه امشب برکمر داریم ما
تا سراغ گوهر دل در نظر داریم ما
روزوشب گرداب وش درخودسفر داریم ما
خنده ماچون گل از چاک گریبان است و بس ...
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۴
... ز ساز قافله عمر جمع دار دلت
که محمل نفسی دارد این سفر به هوا
به دستگاه رعونت درین بساط مناز ...
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۵۷
... به هر طرف نگری عیش می خرامد و بس
ز بس که کرد به فکر سفر وطن مهتاب
ز چاه ظلمت این خاکدان رهایی نیست ...
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۶۰
... آتشی دارم که از بهر شگون می گردد آب
صافی دل خواهی از سیر و سفر غافل مباش
تخته مشق کدورت از سکون می گردد آب ...
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۵۰۷
... چون نفس نیم نفس در قفس آینه ایم
راحت منزل ما پر به سفر نزدیک است
دود دل مژده ی خاکستر ما داد و گذشت ...
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۱۷
... ورنه دور هستی را نشیه سرگرانی هاست
هر طرف گذر کردیم هم به خود سفر کردیم
ای محیط حیرانی این چه بیکرانی هاست ...
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۳۶
بی محابا بر من مجنون میفشان پشت دست
چون سفر غافل مزن در تیغ عریان پشت دست
بار هر دوشی بقدر دستگاه قدرت است ...
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۶۷۶
شوخی که جهان گرد جنون نظر اوست
از آینه تاکنج تغافل سفر اوست
تمکین چقدر منفعل طرز خرام است ...
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۷۴۶
... ضعف پهلو بر کمر می باید از هستی گذشت
شمع اگر تا پای خود دارد سفر بی زاد نیست
انتخاب فطرت دیوان بیدل کرده ایم ...
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۳۳
... یک حلب شیشه گر از هر قدمت می جوشد
خاطرآبله در سیر و سفر خواهی داشت
گر بسوزی ورق نه فلک ازآتش عشق ...
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۸۸۹
... از خلوت دل شوخی اوهام برون نیست
در بحر شکسته ست پر و بال سفر موج
فریاد که جز حسرت ازین ورطه نبردیم ...
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۵۹
... غیر دل گوشه امنی که توان یافت کجاست
به چه امید نفس رخت سفر می بندد
عرض جوهر ندهی بی حسدی نیست فلک ...
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۷۴
... پری اسمی ست که از شیشه مسما دارد
رهرو از رنج سفر چاره ندارد بیدل
موج دایم ز حباب آبله پا دارد
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۸۲
بیا ای شعله تا دل فال وصلی از تو بردارد
که این شمع خموش امشب نگاهی در سفر دارد
تماشاگاه معدومی ز من چیده ست سامانی ...
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۹۸۳
... به دل رو کن اگر سرمنزل امنی هوس داری
نفس در خانه آیینه آرامی سفر دارد
سلامت نیست ساز دل چه در صحرا چه در منزل ...
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۰۷۲
... چون نفس خانه پرستیم و نداریم آرام
عمر آسودگی ما به سفر می گذرد
در مقامی که قناعت بلد استغناست ...
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۱۴
... چون آینه هرگز خبر از خواب نگیرد
چون ریگ روان در سفر دشت توکل
باید قدح آبله هم آب نگیرد ...
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۲۸
... بی یاس دل از فکر وطن بر نگرفتم
تا آبله پا گشت گهر فال سفر زد
پرواز نگاهی بتماشا نرساندم ...
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۱۶۱
... به بر تو نامه بر خودم اگرم چو رنگ پری رسد
نگهی نکرده ز خود سفر ز کمال خود چه برد اثر
برویم در پی ات آنقدر که به ما ز ما خبری رسد ...
بیدل دهلوی » غزلیات » غزل شمارهٔ ۱۲۲۵
ای شمع تک وتاز نفس گرد سفر شد
اکنون به چه امید توان سوخت سحر شد ...