گنجور

 
بیدل دهلوی

ای شمع تک وتاز نفس ‌گرد سفر شد

اکنون به چه امید توان سوخت سحر شد

در نسخهٔ بیحاصل هستی چه توان خواند

زان خط‌که غبار ‌نفسش زبر و زبر شد

مردم همه در شکوهء بیکاری خویشند

سرخاری این طایفه هنگامهٔ‌ گر شد

در خامهٔ تقدیر نگونی عرقی داشت

کاخر خط پیشانی ما اینهمه تر شد

تمثال به آن جلوه نمودیم مقابل

ای بیخردان آینه‌داری چه هنر شد

افسانهٔ خاموشی من‌کیست‌که نشنید

گم شد جرس از قافله چندانکه خبرشد

یاران نرسیدند به داد سخن من

نظمم ‌چه فسون‌ خواند که‌ گوش‌ همه ‌کر شد

چون سبحه درین سلسله بیگانگیی نیست

سرها همه پا بود که پاها همه سر شد

گستاخی‌ام از محفل آداب بر آورد

گردیدن من‌گرد سرش حلقهٔ در شد

فریاد که از دل به حضوری نرسیدم

شب بودکه در خانهٔ آیینه سحر شد

در قسلزم تقدیرکه تسلیم کنار است

کشتی و کدو، صورت امواج خطر شد

چون ما نو آن‌کس‌ که به تسلیم جبین سود

هرچند که تیغش به سر افتاد سپر شد

تا یک مژه خوابم برد ازخویش چو اخگر

خاکستر دل جوش زد و بالش پر شد

فکر چمن‌آرایی فردوس که دارد

سر در قدمت محو گریبان دگر شد

بیدل نشوی غافل از اقبال گریبان

هر قطره ‌که در فکر خود افتاد گهر شد

 
 
 
خاقانی

عشقت چو درآمد ز دلم صبر بدر شد

احوال دلم باز دگر باره دگر شد

عهدی بد و دوری که مرا صبر و دلی بود

آن عهد به پای آمد و آن دور به سر شد

تا صاعقهٔ عشق تو در جان من افتاد

[...]

امیرخسرو دهلوی

تا جان مرا از لب لعل تو خبر شد

قوت دل ریشم همگی خون جگر شد

گلگون شده بد روی من از اشک عقیقی

از خاک درت کاه رخم باز چو زر شد

صاحب نظری هست مسلم به من، ای جان

[...]

جیحون یزدی

شوال رسید و مه روزه بسفر شد

جای من ازو تا بسفر شد به سقر شد

در یزد ز بی بادگیم عمر هدر شد

زین موطنم اوقات بنفرین پدر شد

میرزا حبیب خراسانی

افسانه بد مستی ما دوش سمر شد

هم شحنه و هم شیخ از این قصه خبر شد

از حالت پیری و جوانی سخنی نغز

سر بسته بگویم که شبی بود و سحر شد

یکدانه از این خرمن مائی و توئی بود

[...]

اقبال لاهوری

وامانده شعاعی که گره خورد و شرر شد

از سوز حیاتست که کارش همه زر شد

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه