گنجور

 
بیدل دهلوی

باز درس خاشاکم سطر شعله‌خوانی‌هاست

صفحه می‌زنم آتش عذر پرفشانی‌هاست

کیست ضبط خودداری تا کشد عنان من

خون بسمل شوقم ساز من روانی‌هاست

بی‌زبانی عاشق ترجمان نمی‌خواهد

تا شکست رنگی هست عرض ناتوانی‌هاست

روز کلفت حسرت شام داغ نومیدی

صبحم آن و شامم این طرفه زندگانی‌هاست

برگ عشرت هستی غیر رقص بسمل چیست

رنگ و بوی این گلشن جمله پرفشانی‌هاست

جسم و کوه در دامان عمر و یک قلم جولان

با چنین گران‌خیزی خوش سبک عیانی‌هاست

به که از فنای خود صندلی به دست آریم

ورنه دور هستی را نشئه سرگرانی‌هاست

هر طرف گذر کردیم هم به خود سفر کردیم

ای محیط حیرانی این چه بیکرانی‌هاست

گوش کر مهیا کن نغمه جز خموشی نیست

بی‌نگه تماشا کن جلوه بی‌نشانی‌هاست

آه بی پر و بالیم اشک عجز تمثالیم

سر به خاک می‌مالیم سعی ناتوانی‌هاست

ساز با شکست دل یار ازین نوا غافل

به که پیش خود نالیم ناله بی‌زبانی‌هاست

مایه خرد «بیدل» منشاء فضولی نیست

خودفروشی عالم از جنون دکانی‌هاست