گنجور

 
۲۴۱

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اسکندر » بخش ۳۷

 

همی رفت یک ماه پویان به راه

به رنج اندر از راه شاه و سپاه

چنین تا به نزدیک کوهی رسید ...

... خروشان بسی نام یزدان بخواند

ازان کوه راه بیابان گرفت

غمی گشت و اندیشه جان گرفت ...

فردوسی
 
۲۴۲

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اسکندر » بخش ۳۸

 

ز راه بیابان به شهری رسید

ببد شاد کآواز مردم شنید ...

... سکندر دل از مردمان شاد کرد

ز راه بیابان تن آزاد کرد

بپرسید ازیشان که ایدر شگفت ...

فردوسی
 
۲۴۳

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اسکندر » بخش ۳۹

 

... پذیره فرستاد چندی سپاه

سکندر گرازان بیامد به راه

چو آمد بران بارگاه بزرگ ...

... چو خواهی که از ما نیایدت رنج

سپاه مرا بازگردان ز راه

بباش ایمن از گنج و تخت و کلاه ...

... برو نامداران کنند آفرین

فرستاده شد با سکندر به راه

گمانی که بردی که اویست شاه ...

... بدانست چینی که او هست شاه

پیاده بیامد غریوان به راه

سکندر بدو گفت پوزش مکن ...

... بیاسایم ایدر که چندین سپاه

به تندی نشاید کشیدن به راه

فرستاده برگشت و آمد چو باد ...

فردوسی
 
۲۴۴

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اسکندر » بخش ۴۰

 

... ازان سبز دریا چو گشتند باز

بیابان گرفتند و راه دراز

چو منزل به منزل به حلوان رسید ...

... همان تاج زرین و شمشیر و گنج

زن و کودک و پیر مردان به راه

برفتند گریان به نزدیک شاه ...

... زن و کودک خرد و برنا و پیر

سوی نیمروز آمد از راه بست

همه روی گیتی ز دشمن بشست ...

... به تو شادم ار باشی ایدر دو ماه

برآساید از راه شاه و سپاه

سکندر برو آفرین کرد و گفت ...

فردوسی
 
۲۴۵

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اسکندر » بخش ۴۱

 

... به کیوان تو گفتی که نزدیک بود

به جایی بروبر ندیدند راه

فروماند از راه شاه و سپاه

گذشتند بر کوه خارا به رنج ...

... پدید آمد و شاد شد زان سپاه

که دریا و هامون بدیدند راه

سوی ژرف دریا همی راندند ...

فردوسی
 
۲۴۶

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اسکندر » بخش ۴۳

 

... ابا یاره و برده و نیک خواه

عمار بسیچید بااو به راه

همان افسر و گوهر و سیم و زر ...

فردوسی
 
۲۴۷

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اسکندر » بخش ۴۶

 

... نه دادست پیدا نه پیدا ستم

نیابی به چون و چرا نیز راه

نه کهتر برین دست یابد نه شاه ...

فردوسی
 
۲۴۸

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اسکندر » بخش ۴۷

 

... روان را به دانش همی پروری

بدین هرچ گفتی مرا راه نیست

خور و ماه زین دانش آگاه نیست

خور و خواب و رای و نشست ترا

به نیک و به بد راه و دست ترا

ازان خواه راهت که راه آفرید

شب و روز و خورشید و ماه آفرید ...

فردوسی
 
۲۴۹

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اشکانیان » بخش ۵

 

... بدو گفت شاه این گناه منست

که پروردن آیین و راه منست

ترا خود به بزم و به نخچیرگاه ...

فردوسی
 
۲۵۰

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اشکانیان » بخش ۶

 

... که از درد او بد دلش پرستیز

به هر سو همی جست راه گریز

ازان پس چنان بد که شاه اردوان ...

... بیاورد چندی به درگاه خویش

همی بازجست اختر و راه خویش

همان نیز تا گردش روزگار ...

فردوسی
 
۲۵۱

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اشکانیان » بخش ۷

 

... دل مرد برنا شد از ماه تیر

ازان پس همی جست راه گریز

بدو گفت گر من به ایران شوم ...

... از ایوان سوی پارس بنهاد روی

همی رفت شادان دل و راه جوی

فردوسی
 
۲۵۲

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اشکانیان » بخش ۸

 

... پرستندگان را چنین گفت شاه

که گلنار چون راه و آیین نگاه

ندارد نیاید به بالین من ...

... دو تن بر دو باره درآمد به دشت

همی برگذشتند پویان به راه

یکی باره خنگ و دیگر سیاه ...

فردوسی
 
۲۵۳

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اشکانیان » بخش ۱۱

 

... دلش گشت زان پیر پر بیم و باک

به راه اندرون نیز آژیر بود

که با او سپاه جهانگیر بود ...

فردوسی
 
۲۵۴

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اشکانیان » بخش ۱۲

 

... وزان روی لشکر بیاورد شاه

سپاهی که بر باد بربست راه

ز بس ناله بوق و با کرنای ...

... ز هرگونه ای تنگ شد خوردنی

همان تنگ شد راه آوردنی

ز بس کشته شد روی هامون چو کوه ...

فردوسی
 
۲۵۵

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اشکانیان » بخش ۱۳

 

... که پدرام باد از تو روز و شبان

چه آمد که این جای راه تو بود

که نه در خور خوابگاه تو بود

بپرسید زان سرشبان راه شاه

کز ایدر کجا یابم آرامگاه ...

... نیابی مگر باشدت رهنمای

از ایدر کنون چار فرسنگ راه

چو رفتی پدید آید آرامگاه ...

... چو بشنید زان سرشبان اردشیر

ببرد از رمه راهبر چند پیر

سپهبد ز کوه اندر آمد بده ...

... سپه را چو آگاهی آمد ز شاه

همه شاددل برگرفتند راه

به کردان فرستاده کارآگهان ...

فردوسی
 
۲۵۶

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اشکانیان » بخش ۱۶

 

... حصاری شدش پر ز گنج و سپاه

ندیدی بران باره بر باد راه

فردوسی
 
۲۵۷

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اشکانیان » بخش ۱۷

 

... بیابان چنان شد ز هر دو سپاه

که بر مور و بر پشه شد تنگ راه

برین گونه تا روز برگشت زرد ...

... خورش تنگ بد لشکر شاه را

که بدخواه او بسته بد راه را

فردوسی
 
۲۵۸

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اشکانیان » بخش ۱۸

 

... ز تنگی که بد اندر آن رزمگاه

ز بهر خورشها برو بسته راه

ز جهرم بیامد به ایوان شاه ...

فردوسی
 
۲۵۹

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اشکانیان » بخش ۱۹

 

... پس لشکر او بیامد سپاه

ز هر سو گرفتند بر شاه راه

بکشتند هرکس که بد نامدار ...

... که بیگه چنین از کجا رفته اید

که با گرد راهید و آشفته اید

بدو گفت زین سو گذشت اردشیر ...

... به پیش اندرون شهر و دریا بپشت

دژی بر سر کوه و راهی درشت

همان کرم کز مغز آهرمنست ...

... چو برداشت زانجا جهاندار شاه

جوانان برفتند با او به راه

همی رفت روشن دل و یادگیر ...

فردوسی
 
۲۶۰

فردوسی » شاهنامه » پادشاهی اشکانیان » بخش ۲۰

 

... بپوشید و بارش همه زر و سیم

همی شد خلیده دل و راه جوی

ز لشگر سوی دژ نهادند روی ...

... که هم دوست بودند و هم رای زن

همی رفت همراه آن کاروان

به رسم یکی مرد بازارگان

چو از راه نزدیکی دژ رسید

دژ و باره و شهر از دور دید ...

فردوسی
 
 
۱
۱۱
۱۲
۱۳
۱۴
۱۵
۱۰۱۶