ملکالشعرا بهار » منظومهها » کارنامهٔ زندان » بخش ۶۱ - حکایت احمد شاه قاجار و مال اندوختن او
... بازییی کرد بهر شاه بری
رخ نهان کرد و اسب تازی کرد
با شه آغاز پیل بازی کرد ...
ملکالشعرا بهار » منظومهها » کارنامهٔ زندان » بخش ۶۹ - حکایت در معنی: الناس علی سلوک ملوکهم
... ریش گاوی و خرخری بنگر
اسب ها از سطبل ها راندند
جای آنها حمار بنشاندند ...
... شاه و موکب سوار خر بودی
قیمت اسب ها تنزل یافت
خر مقام براق و دلدل یافت ...
... لیک خربندگان امیر شدند
چون توجه نشد ز اسب دگر
اسب معدوم شد به دولت خر
کار در دست خادم و خواجه ...
... هرچه خر بد به شهر آوردند
اسب ها را به روستا بردند
مردم روستا سوار شدند
صاحب فر و اقتدار شدند
چون که خود را بر اسب ها دیدند
راه یاغی گری بسیجیدند ...
ملکالشعرا بهار » منظومهها » چهار خطابه » خطابهٔ دوم
... گشت گل تازه این باغ و راغ
پی سپر اشتر و اسب و الاغ
خامه قلم گشت و دفاتر بسوخت ...
... شعر شده مایه رزق کسان
مدح و هجا کاسبی مفلسان
بی خردانی ز حقایق به دور ...
ملکالشعرا بهار » منظومهها » جنگ تهمورث با دیوها » پیام بانو به تهمورث
... ساخته گردونه ای از سیم خام
بسته برگردون دو اسب تیزگام
دو پری زاده کنیز چنگ زن ...
ملکالشعرا بهار » منظومهها » جنگ تهمورث با دیوها » پاسخ شاه به پیام پریبانو
... زآن هدایا شاه نستد هیچ چیز
غیر آن گردونه و اسب و کنیز
کاین هدایا مر مرا در خورد نیست ...
ملکالشعرا بهار » منظومهها » جنگ تهمورث با دیوها » شگفتی تهمورث از دیدن کنیزان
... زان که خوبند از برون و از درون
اسب خوب از جنگ بیرونت کشد
جفت بد بر تخت در خونت کشد ...
... شاه گفت این زفت رویی خود مباد
کآدمیزاد از زن و اسب است شاد
زن سپید و اسب دیز
این زمان آمد دوان از کوهسار ...
... نیزه بر کف قطره ریز
آمد و دید آن دو اسب و آن دو زن
شاه با شیدسپ مشغول سخن ...
... گوید آن یک درخورند این هرچهار
این دو اسب و دو کنیز
رفت نزدیک کنیزان چگل ...
ملکالشعرا بهار » منظومهها » ارمغان بهار » سیروزهٔ آذرباد مارسپندان (از فقره ۱۱۹ تا فقرهٔ ۱۴۸)
... ارد روز هر چیزی نوب خر و آن را به خانه بر
اشتاد روز اسب و گاو و ستور برگشن لقاح افکن تا به درستی بارآورند
آسمان روز به راه دور شو تا به درستی بازآیی ...
ملکالشعرا بهار » منظومهها » ارمغان بهار » اینک منظومهٔ سی روزهٔ آذر پاد مارسپندان
... نوا نو بخر چیز و با خانه بر
در اشتاد روز اسب و گاو و ستور
به گشن افگنی مایه گیرند و زور ...
ملکالشعرا بهار » اشعار محلی » شمارهٔ ۱ - بهشت خدا
... نیمسب نصب تن ادمه ی تیرکمون بدست
نصب دیگش به اسب معینایه پندری
ا و بوز غلر نگا مزنه ور بپیش چا ...
فرخی یزدی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۸۸
... که دستگیری از پا فتاده باید کرد
بر اسب پیلتن ای شه اگر سوار شدی
تفقدی به گدای پیاده باید کرد ...
فرخی یزدی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۴۷ - در مورد وکلای مجلس
آنان که سوار اسب گلگون شده اند
از مکمن ارتجاع بیرون شده اند ...
افسرالملوک عاملی » کوروش نامه » بخش ۹ - بر تخت نشستن آزید هاک پادشاه ماد
... شه ماد روزی برای شکار
برون رفت با اسب و اسباب کار
چوشد چند فرسنگ از شهردور
بدیدی یکی شیر نر با غرور
پی شیر نر چون همی اسب تاخت
بزد تیر بر مغز و کارش بساخت ...
افسرالملوک عاملی » کوروش نامه » بخش ۱۱ - بدنیا آمدن کورش
... یکی گفت ما شاه بازی کنیم
بمیدان بسی اسب تازی کنیم
یکی سنگ نامش نهادند تخت ...
افسرالملوک عاملی » کوروش نامه » بخش ۱۳ - فتح ماد
... همه لشکر ماد در خون کشند
بزد اسب و بیرون شد از گرد و خاک
بگفتا که ای شاه آژید هاک ...
... بدیدش سیه کشته از گرد راه
بزد اسب و آمد بنزدیک او
که تا در برد جان تاریک او ...
... سرشاه ماد اندر آمد به بند
کشیدش ز اسب و بزد بر زمین
بگفتا که ای شاه با آفرین ...
... بفرمود دیگر شبانی مکن
دگر گله را پاسبانی مکن
برو شاد خوش باش با دایه ام ...
افسرالملوک عاملی » کوروش نامه » بخش ۱۴ - سر کوبی سکاها
... به پیش اوفتادند یکسر براه
هزار اسب تازی جنیبت کشان
همه با لگام جواهر نشان ...
افسرالملوک عاملی » کوروش نامه » بخش ۱۵ - فتح لیدی
... سپه چون فزون گشت فتح آوری
سواره ابا اسب تازی نژاد
بیونان نرفت او بیامد بماد ...
... همان پرچم مادشان بد بکف
بفرمود تا اسب شه زبن کنند
ز لیدی دگر جستن کین کنند ...
... خودو کودک و خاندانش بسوخت
بزد اسب و آمد بمیدان شهر
که کرزوس ر آتش همی خواست بهتر ...
افسرالملوک عاملی » کوروش نامه » بخش ۲۱ - فتح مصر
... ز گرما نماند کس از تشنگی
نه از لشکر و اسب زنده یکی
پیامی فرستاد سوی عرب ...
... شهی بر سماتیک پورش سپرد
پدر جملگی اسب و آلات جنگ
زمردان جنگی کمر بسته تنگ ...
افسرالملوک عاملی » کوروش نامه » بخش ۲۴ - پادشاهی داریوش کبیر
... گله بی نگهبان پریشان شود
بگفتند هفت اسب تازی نژاد
ز آخور بیارند در بامداد
ز ما هفت تن هریک اسبی سوار
بمیدان بتازیم خود شاهوار
هر اسبی که شیهه ز دل بر کشد
همان صاحب او بشاهی رسد ...
... بمیدان چو آن هفت مرد دلیر
همی اسب راندندچون نره شیر
یکی شیهه زد مرکب داریوش ...
... که شاهی ز کورش توداری نسب
هم اسب تو شیهه نزد بی سبب
بتختش ببردند و بنشاندند ...
افسرالملوک عاملی » کوروش نامه » بخش ۲۵ - سر کوبی شورش در مصر
... ببینید سان سپه مرا
بیارید اسب و کلاه مرا
خود و چند تن از یلان باسپاه ...
افسرالملوک عاملی » کوروش نامه » بخش ۲۸ - فتح تراکیه
... پیاده چوطوفان سواران چوباد
همه اسبها شیهه ها از جگر
همی بر کشیدند و رو بر سفر ...
... ز نیره هوا چون نیستان شده
زمین تیره از گرد اسبان شده
جوانان ایران همه پر خروش ...
... جنیبت کشان پیش رو صد نفر
همه اسب تازی لگامش بزر
جلودار شان بود مینوی نام ...
... هم از فرش دیبا و تخت و سریر
هم از اسب تازی و زین ولگام
دگر چیزهایی که بودی بنام ...