گنجور

 
۲۰۱

ناصرخسرو » زاد المسافرین » بخش ۱۰ - قول نهم- اندر مکان

 

... و نیز گوییم که آن ظن که مر این حکما را اوفتاد که گفتند اندر شیشه مکان است مر هوا را و مر آب را به تعاقب یکدیگر خطاست و دلیل بر درستی این قول آن است که سطح اندرونی مر سطحی را از هوا یا از آب بیش گرد نگرفته است و سطح جسم نیست بل که میانجی است به میان دو جسم و هم چنین هر سطحی مکان است مر سطحی را که اندر اوست و چو درست است که سطح جسم نه جسم است پس مکان جسم سطح اوست و هر چیز اندر سطح خویش است از اجسام و واجب نیست که بیرون از سطح بیرونی جسم چیزی باشد به گرد سطح جسم اندر آمده که اگر چنین باشد آن گاه جسم بی نهایت لازم آید و این محال است و لیکن چو مردم اجسام خاکی و آبی و آتشی اندر میان هوا همی بیند و مر هوا را به گرد این اجسام اندر آمده همی یابد تا نفس او به علم ریاضی مهذب شود همی گمان آیدش که هوا جسم نیست بل مکانی تهی است پس نفس او به وهم همی حکم کند که بر هر جسمی یا عظمی چاره نیست از گشادگی که به گرد او گرفته باشد که اگر او برخیزد آن گشادگی بر حال خود بماند چنانکه همی بیند که چو مردم از خانه بیرون شود جای او تهی بماند

و محمد زکریا چو اندر اثبات مکان و زمان از حجت عقل عاجز آمده است اندر کتب خویش جایی گفته است که گواهی اندر اثبات زمان و مکان از مردم عامه جویند خردمند آن که نفس ایشان را بدیهت باشد و به لجاج و برای متکلمان پرورده نشده باشد و منازعت نجویند و گفته است که من از چنین مردمان پرسیدم و گفتند که عقل های ما گواهی همی دهد که بیرون از این عالم گشادگی است که گرد عالم گرفته است و همی دانیم که اگر فلک برخیزد و گردش نباشد چیزی هست که آن همواره بر ما همی گردد و آن زمان است و ما گوییم که این سخنی بس رکیک است و گواهی بس ناپذیرفتنی است از بهر آنکه نفس عامه چو مر اجسام را چنان بیند که هوا به گرد آن اندر آمده است و ظنش چنان است که هوا مکانی تهی است گمان برد که بیرون از فلک نیز هواست از بهر آنکه همی نداند که هوا جسمی جای گیر است چو دیگر اقسام جسم و اگر نه چنین است چرا ظنش نیفتد که بیرون از این عالم آب است یا خاک است به گرد آن گرفته پس ظاهر شد که وهم عامه را این تصور بدان همی اوفتد که مر این اجسام فرودین را -به خاصه شخص خویش را- اندر میان هوا بیند و چنان تصور کرده است که هوا گشادگی تهی است نه جسمی و اگر اندر شیشه مر جسم را که مر او را سه بعد است از طول و عرض و عمق مکان بودی آن مکان نیز دراز و فراخ و ژرف بودی آن گاه چو بدین صفت بودی مکان نیز جسم بودی و جسم اندر جسم نگنجیدی و اگر شیشه مکان بودی مر او را از جسم فارغ کردن ممکن بودی آن گه شیشه نیز اندر مکانی دیگر بودی و آن گاه مکان اندر مکان بودی و مکان جای گیر بودی و این محال بودی و ما به وهم مر شیشه را از هوا و آب تهی کنیم آن گاه گوییم اندر شیشه مکانی فارغ است و آن مکان فارغ اندر مکان کلی است که به گرد شیشه گرفته است پس آن گاه آن مکان که اندر شیشه است مر آن مکان کلی را پر کرده باشد و اندر او جای گرفته باشد و چو حال این باشد و آنچه او مر مکان را مشغول کند جسم باشد پس واجب آید که اندر شیشه باشد جسم باشد نه مکان وز بهر آن چنین محال واجب آید که آنچه مر او را دراز و پهنا و بالا نباشد جسم باشد نه مکان و مکان چیزی نیست مگر عظم جسم نبینی که هر چه مر او را عظم نیست مر او را به مکان حاجت نیست بل که مر او را مکان نیست پس بباید دانستن که هر جسمی به جملگی خویش- خرد یا بزرگ- اندر سطح بیرونی خویش است و لازم نیست که آنچه مر او را سطح باشد سطحی دیگر به سطح او پیوسته باشد که اگر چنین باشد چنانکه گفتیم لازم آید که اجسام نامتناهی باشد از بهر آنکه سطح جز مر جسم را نباشد و چو جسم متناهی است به سطح خویش و نهایت او سطح های اوست نه چیزی دیگر سطح او مکان کلی اوست و چو جسم متناهی است به سطح خویش و بیرون از جسم کلی جسمی روا نیست که باشد و چو بیرون از او جسم نباشد سطح نباشد و بیرون از جسم کلی سطحی نباشد پس به سطح این جسم کلی روا نیست که چیزی پیوسته باشد از بهر آنکه سطح بیرونی جسم جز سطحی پیوسته نباشد اگر چیزی بدو پیوسته باشد و چو ظاهر کردیم که بیرون از این عالم سطحی نیست از بهر آنکه آنجا جسمی نیست تا مر او را سطح باشد درست شد که به سطح این عالم چیزی پیوسته نیست البته این سخن معقول است بنا کرده بر مقدماتی برهانی مر این را تصور نتواند کردن کسی که حجت از وهم عامه خلق جوید

ناصرخسرو
 
۲۰۲

خواجه عبدالله انصاری » طبقات الصوفیه - امالی پیر هرات » بخش ۱۶۷ - و من طبقة السادسة ایضاً ابوبکر السوسی الصوفی

 

... شیخ الاسلام گفت که بخاری اشراف داشت بر گورها روزی بر گوری می گذشت گفت خورهین بر دماغ گرزک آهنین یکی گفت ای شیخ او مردی پارسا بود گفت پارسارا سخترک زنند

شیخ الاسلام گفت که باب فرغانی بفرغانه بود مردی صاحب کرامات ظاهر شیخ عمو وی را دیده بود وی گوید که روزی پیش وی نشسته بودم یکی درآمد وی را گفت ای باب یکی دعا بکن که سرکب باز آمد و سرکب امیری بود بجنگ آمدی و باب بر کران آتش نشسته بود و جورب در پای و آفتابه آن جا نهاده وی پای داد در آفتابه گفت افگندمش و مرکب در وقت بر در شهر از اسپ نگون اندر فتاد و گردش بشکست

و دیگر حکایت کرد که یکی درآمد و گفت ای باب دعایی بکن تا باران آید دعا کرد باران روان شد دیگر هفته همان مرد آمد گفت دعا کن تا باز ایستد که خان و مان فرود آمد دعا کرد وباران باز ایستاده هر دو حکایت عمو کرد از او ...

خواجه عبدالله انصاری
 
۲۰۳

خواجه عبدالله انصاری » صد میدان » میدان هفتادم تفریدست

 

از میدان توحید میدان تفرید زاید قوله تعالی ذلک بان الله هوالحق و أن ما یدعون من دونه هو الباطل حقیقت تفرید یگانه کردن همتست بیان آن در توحید برفت و اقسام تفرید سه است یکی در ذکرست و یکی در سماع و یکی در نظر در ذکر آنست که در یاد وی نه بر بیم باشی از چیزی از وی و نه در طلب چیزی باشی جز از وی و نه برکوشیدن چیزی باشی بجز از وی و در سماع آنست که در گوش سر از سه ندای وی بریده نیاید یک ندای بازخواندن باخود در هر نفسی دیگر ندای فرمان بخدمت خود در هر طرف سیم ندای ملاطفت در هر چیز و در نظر آنست که نگریستن دل از وی بریده نیاید و نشان آن سه چیزست یکی آنکه گردش حال مرد را بنگرداند ودیگر آنکه تفرقه دل بهیچ شاغل مرد را درنیابد سیم آنکه مرد از خود بیخبر ماند

خواجه عبدالله انصاری
 
۲۰۴

ازرقی هروی » قصاید » شمارهٔ ۱

 

... جهان با گوشه تاجش نداند چرخ را والا

طبایع داند این روشن که اندر گردش گیتی

نیارد آسمان او را زگشت اختران همتا

دو چیز طرفه یا بدز و عدو در گردش و کوشش

کز و خالی نبینندش چو لفظ مقطع از مبدا ...

... الا یا پایه تختت فرود پیکر ماهی

الا ای گوشۀ تاجت فراز گردش جوزا

اگر کسری و دارا را درین ایام ره بودی ...

ازرقی هروی
 
۲۰۵

ازرقی هروی » قصاید » شمارهٔ ۸

 

... نشاط افزای و شادی کن سخاوت ورز و ملکت خور

بمان چندان خداوندا که اندر گردش گردون

ز اخگر بردمد دریا زدریا بر جهد اخگر

ازرقی هروی
 
۲۰۶

ازرقی هروی » قصاید » شمارهٔ ۱۶

 

... سیر آن اسبی که خاک از نعل او گردد شیار

آب گردش مرکبی کز چابکی هنگام تک

نعل سخت او ز خاک نرم انگیزد غبار ...

ازرقی هروی
 
۲۰۷

ازرقی هروی » قصاید » شمارهٔ ۲۳

 

... مطرب از رامش چون زهره نباید پرداخت

ساقی از گردش چون چشم نشاید بی کار

شب و روز از می و شادی و سماع دلبر ...

ازرقی هروی
 
۲۰۸

ازرقی هروی » قصاید » شمارهٔ ۲۶

 

... روز چند از غفلت ار بنده بخدمت کم رسید

گردش ایام کردش از حوادث دل فگار

پیش از این بودی چو گل در مجلس تو تازه روی ...

ازرقی هروی
 
۲۰۹

ازرقی هروی » قصاید » شمارهٔ ۴۶

 

... بر کرده اند تیزی منقار از آشیان

و آن گردش مزمل زرین شگفت را

آبی بروشنی چو روان اندرو روان ...

ازرقی هروی
 
۲۱۰

ازرقی هروی » قصاید » شمارهٔ ۵۶

 

... مر مرد را به بخت جوانی بود ضمان

جایی رسد ز گردش ایام جاه او

کز اردشیر بگذرد این شاه و اردوان ...

ازرقی هروی
 
۲۱۱

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۶ - در صفت طبایع چهارگانه گوید

 

... همیدون فلک زآتش و باد و آب

رهی وار گردش دوان کم وبیش

چو شاهی وی آرمیده بر جای خویش ...

اسدی توسی
 
۲۱۲

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۲۷ - جنگ گرشاسب با ببر ژیان

 

... دو چشمش ز کین چشمه خون شده

ز دنبال گردش به هامون شده

سر چنگ چون سفت الماس تیز ...

اسدی توسی
 
۲۱۳

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۲۸ - نامه فرستادن گرشاسب به نزد بهو

 

... یکی جامه پوشمت بی پود و تار

که گردش بود پیکر و خون نگار

سپهر ار کند خویشتن مغفرت ...

اسدی توسی
 
۲۱۴

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۳۳ - رزم سوم گرشاسب با خسرو هندوان

 

... ز بس آینه چون درفشنده ماه

به گردش ز گردان گروهی گزین

زره بر تن و خود در پیش زین ...

... درفش از سر کوه مهراج شاه

زده پیش تخت و ز گردش سپاه

همی بود با سروران از فراز ...

... دگر رزم سازی برون شد دلیر

بگردید زر داده گردش چو شیر

چنان زدش تیری که دیگر نخاست ...

اسدی توسی
 
۲۱۵

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۳۴ - رزم چهارم گرشاسب با هندوان

 

... از آوای گرزش همی ریخت کوه

شده چرخ گردان ز گردش ستوه

سنانش همی مرگ را جنگ داد ...

اسدی توسی
 
۲۱۶

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۳۶ - پاسخ دادن بهو مهراج را

 

... دلیران ایران هر آنکس که بود

پی گردشان برگرفتند زود

نهادند جنگی ستیزندگان ...

... یکی کوه بد سرکشیده به ماه

که پیلی به گردش به روز دراز

نگشتی نرفتیش مرغ از فراز ...

... همه بیشه اش جای نسناس بود

ز گردش صدف بیکران ریخته

به گل موج دریا برآمیخته ...

اسدی توسی
 
۲۱۷

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۴۱ - دیدن گرشاسب برهمن را

 

بر آن که برهمن یکی پیرمرد

برآورده وز گردش روز گرد

گلش گشته گل سرو زرین کناغ ...

اسدی توسی
 
۲۱۸

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۴۲ - دیگر پرسش گرشاسب از برهمن

 

... چو باغیست پر میوه دارش چمن

به گردش نسیم خوش و نوسمن

هر آن گه که شد رام او دل به مهر ...

... ازین نیست گیتی تهی یک زمان

به گردش درند اینهمه بی گمان

ز گردش شود گردگی آشکار

نشانست پس کرده بر کردکار ...

اسدی توسی
 
۲۱۹

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۵۵ - صفت جزیره اسکونه

 

... میان حصار آبگیری فراخ

زگردش بسی گونه ایوان و کاخ

در و بام هر خانه از عود و ساج ...

... یکی گریه زاندازه اندر گذاشت

به نظاره گردش سپه هم گروه

وی آوا در افکنده زآنسان به کوه ...

اسدی توسی
 
۲۲۰

اسدی توسی » گرشاسپ‌نامه » بخش ۶۰ - جنگ گرشاسب با اژدها و شگفتی ماهی وال

 

... کشان بر درخت و گره ساخته

ز گردش همه هر دو لشکر به جوش

وزیشان رسیده به پروین خروش ...

اسدی توسی
 
 
۱
۹
۱۰
۱۱
۱۲
۱۳
۱۳۰