بخش ۱۶۷ - و من طبقة السادسة ایضاً ابوبکر السوسی الصوفی
شیخ الاسلام گفت قدس اللّه روحه و عظم کرامته کی شیخ بوبکر سوسی بشام بود بشهر رمله شیخ سید عمو٭ احمد کوفانی٭ و برا دیده بودند و هو ابوبکر محمد بن ابرهیم السوسی الصوفی، توفی بدمشق فی ذی الحجه سنه ست و ثمانین و ثلثمائه.
شیخ الاسلام گفت: که شبی خواست کی ما را کسی باید که چیزی برخواند «لختی جستند و نیافتند. و شیخ بوبکر حریص بود بر سماع چون مشایخ، طلب میکرد، از بس که وی بگفت کی کسی باید ما را کی چیزی بخواند» یکی گفت: ای شیخ! کسی نمییابم مگر درین برزن برناییست مطرب، ار باید تا ویرا بخوانیم آنکس بطبیب گفته بود، شیخ گفت باید، روید و بخوانید، رفتند ویرا آوردند. وی چیزی خورده بود نه بجای خود. بنشاندند و وی برخواند.
القوم اخوان صدق بینهم نسب
من المودة لم یعدل به سبب
کاری بخاست از نیکوئی و خوشی قوم وقت همه خوش گشت و شیخ در شورید، چون فارغ شدند از سماع، آن مطرب را زور آورد و قذف افتاد بر سجادهٔ پیر. پیر گفت: هیچیز میگویید. همچنان سجاده در پیچید تا بجای خود آید و بپراگندند و جای دیگر بخفتند چون وقت روز بود مطرب با هوش آمد و بجای خود آمدو بنگریست، خود را در سجاده دید پیچیده و در صفهٔ قندیل آویخته، متحیر بماند، کی من کجا ام و این جا چون افتادم؟ یکی فراز آمد، و ویرا بگفت از حال وی که چه بود و چون رفت؟ وی آن بیرایهٔ خود بشکست و توبه کرد و جامه بدرید مرقع پوشید و از جمله اصحابناشد. و چون پیر از دنیا برفت پیر خانقاه ویرا بنشاندند از روزگار نیکو و معاملت نیکو «که ورزیده بود» شیخ الاسلام گفت: که نام وی محمد طبرانی بود، و من پسر ویرا دیدهام که بهری آمد بخانقاه شیخ عمو، جوانی بود سخت ظریف. آن محمد طبرانی پیر شده بود. مشایخ بوی میآمدند، که ما را این بیت بخوان و آن قصه باز گوی، و آنرا بر میخواندی. شیخ عمو فرا احمد کوفانی٭ میگفت: بخت نیک! آن بیتها تمام یاد نداشتی؟ گفت نه! که خود چیزی بر دانست خواند. کوفانی گفت: این نیم بیت یاد ندارم. شیخ الاسلام گفت: که پس ازان این بیتها کسی بمن آورد تمام «و من خود در کتاب تمام یافتم» و آن اینست:
القوم اخوان صدق بینهم نسب
من المودة لم یعدل به سبب
تراضعوا درة الصهباء بینهم
واجبوا الرضیع الکاس ما یجب
لا یحفظون علی السکران زلتهم
و لایریبک من اخلاقهم ریب
و انشدنا الامام لنفسه
اخوان صدق لو یفرق بینهم
فی المشرقین فانها تتألف
شیخ الاسلام گفت: که ذوالنون مصری و شبلی و خراز و نوری و دراج همه در سماع رفتهاند رحمهم اللّه «سه تن ازیشان سه روز بزیست و جز ازیشان بود از مشایخ و مریدان که در سماع برفتهاند رحمهم اللّه» کی سماع غذا و زندگانی ایشانست.
شیخ الاسلام گفت: که سماع اشارتست، سماع چیست تا مستمع چون بود. ارمرد نفسانی بود کوفیان راست گفت ارمرد روحانی بود، مدنیان راست گفت. وارمرد باو ایستد، همه گویندگان راست گفت. ار مرد بخود ایستد سماع ویرا فسق است. هرگز عبداللّه سماع نکرد در نشان و صفات صریح در نکته و اشاراتی یا مبهم، که مبهم آزادتر بود. یا در دوستی و شراب، که سماع صوفیان بیشتر در دوستی وشرابست
شیخ الاسلام گفت: که بزرگان برفتهاند چه در سماع قول و چه در سماع قرآن. و زراة بن ابی اوفی قاضی بصره در محراب بود، قرآن میخواندند یکی برخواند فاذا نقر فی الناقور، الآیه. وی بانگی بکرد و بیفتاد مرده، و جز ازو چون علی فضیل عیاض و جز ازو. شیخ الاسلام گفت: سماع که دیدار آنرا مدد بود عجب نبود کی دل را در آن طاقت نبود و مرد را به آن توان نبود مردی که گوش فازو بود، و دیده فازو بود، چه جای طاقت و هوش بود؟ شیخ الاسلام گفت: که شیخ بوبکر شکیر بوده در نشاپور بوده در نشاپور، سید خداوند وقت و دل صاف و دل صاف و درویش صادق، خویشاوند خواجه سهل صعلوکی بود. روزی خواجه سهل ویرا دید گفت: خویشاوندا! چون هیچ بمن نیایی؟ گفت: بتو آیم، مرا ور نخیزی ور من ننگری یعنی که تکبر کنی. که من درویشم «بتذلل در من نگری»
گفت: درای! که برخیزم، وقتی وی در سرای او شد، خواجه سهل برپای خاست. چون بیرون آمد برنخاست. بوبکر بازگشت و این برخواند:
انی و ان کنت ذا عیال
قلیل مال کثیر دینی
لمستعف برزق ربی
حوایجی بینه و بینی
بیرون آمد، و هنوز هرگز دروی نشد
«شیخ الاسلام گفت: کی خواجه سهل صلعو کی گفت من تصدر قبل آوانه، فقد تصدی لهوانه» شیخ الاسلام گفت: که با جلالت سهل صعلوکی که پدر وی، پسر ویرا یعنی خواجه سهل، ویرا در کوزه فقاع کرده، بنیکوئی سخن درین باب و ظرافت وی، روزی خواجه سهل گفت در درس خود: که محیمیه گفت اهل خود را میگفت ووی چنان بود از بزرگی که نام وی میتوانست برد، که وی گفت: در همه قرآن این شگفتر میآید، که اللّه تعالی میگوید، فراموسی: واصطنعتک لنفسی. شیخ الاسلام گفت که مرا حسد است درین سخن که وی گفته: و هو ابوالطیب سهل بن محمد بن سلیمان الصعلوکی الامام، توفی بنشاپور فی رجب سنه اربع و اربعمائه، توفی ابوه الامام ابوسهل محمد بن سلیمان الصعلوکی الفقیه بنشاپور فی ذی القعده سنه تسع و ستین و ثلثمائه. و هو محمد بن سلیمان بن هارون بن موسی بن عیسی بن ابراهیم بن بشرالحنفی. ابوسهل الصعلوکی امام وقته فی علوم الشریعة و واحد زمانه والمتفق علی تقدمه علی لسان الولی والعدو، و کان مع تمام علمه فضله تقدم علوم هذه الطایفه. و کان یتکلم فیه باحسن کلام. صحب الشبلی و المرتعش و ابا علی الثقفی، و رافق اباالحسن البوشنجی و ابا نصر الصفار النشاپوری٭ و کان حسن السماع طیب الوقت قال: ما عقدت علی شیء قط و ماکان لی قفل و لا مفتاح و لا مررت علی درهم ولادنا نیرقط. قال السلمی و سمعته و سئل عن التصوف. فقال: الاعراض سمعت الشیخ ابا عبداللّه محمد بن علی الوراق یقول سمعت علی بن الحسن المحرم الصوفی، یقول سمعت الشیخ ابا الحارث محمد بن عبدالرحیم الخبوشانی الصوفی، یقول سمعت ابا عبدالرحمن السلمی٭ یقول سمعت اباسهل الصعلوکی، و سئل عن السماع فقال: یستحب لاهل الحقایق و یباح لاهل العلم و یکره لاهل الفسق والفجور.
دانشمند ابوالمظفر پنج دهی پیش شیخ الاسلام حکایت کرد که از بوم سابق شنیدم مبادر رقی برقة البیضا، کی سهل صعلوکی گفت پسر بوسهل که: عقوق الوالدین یمحوه التوبة و عقوق الاسناذ لا یمحوه شییء البته. شیخ الاسلام گفت: کی خواجه بوسهل از مشایخ صوفیان است سخن گوی بزبان حقیقت، در چهار در تصوف گوم. او گفته که شصت و اند سال عمر منست هرگز دست در جیب نکردهام بر چیزی نزدهام. لابی سهل الصعلوکی:
فمن لی باحرار قدیماً عرفتهم
کانی بهم فی النوم یومی اسمع
وضواحین الدهر فی یوم طبعه
الالیت هذا لدهرتاب لیرجع
بوسهل صعلوکی گفته: قد نعدی من تمنی ان یکون کمن یعنی به بوعبداللّه ختن گفته: که خواجه مشعوفست بسخن و سجع، چرا نه چنین گفت که این به است: قدتجنی من تمنی ان یکون تغنی.
شیخ الاسلام گفت: که این به است و هیچکس چنان نگفته که من: که او را بطلب نیابند اما طلب باید بوسعید خراز گوید کی هر که پندارد رنج نابرده بچیزی رسد متمنی است «و هر که پندارد که رنج برده بچیزی رسد وی متعنی است» وذالنون مصری و سری سقطی گفت:
لواعملوت طلبوا هان علیهم ما بذلوا. و سیروانی گفت: هو ذانؤمر بالطلب و هو لایجیء بالطلب.
شیخ الاسلام گفت: کی خلف مغربی از مشایخ صوفیانست شاگرد بوالحسن نصیبی بود شیخ عمو گفت: که ازو شنودم که این ابیات میخواند:
ایا سیدی ما لی الهجر ناصر
سواک و مالی فی هواک مجیر
احین رمتنی اعین الناس بالهوی
اشارت ید الواشی الی یشیر
و شارکتنی فی سراسری و جهره
تغافلت عما بی و انت خبیر
شیخ عمو و این ابیات را دوست میداشت و بسیار خواندی و معنی آنست:
وادنیتنی حتی اداما سبیتنی
بقول کل العصم سهل الا باطح
تأخرت عنی حین لالی مرجع
و صادفت ما صادفت بین الجوانح
شیخ الاسلام گفت: که مجلس حاضر بود مشایخ را: قوال میخواندی و ایشان سخن میگفتند بوالحسین جنید بارغان فارس میگفت، بوالحسن گرگانی بسیرگان میگفت، و شقیق به نشاپور میگفت و ازین متأخران بوعلی سیاه بمرو٭ و بوعلی دقاق بنشاپور، و خرقانی٭ بخرقان و جز ایشان.
شیخ الاسلام گفت کی: محمد بوالعباس بوده از غزوان مالین از ملامت بوی داشت، وقتی سخن میگفتند وی گفت جای پلید کنید تا فرشته بشود، که برزگری میباید کرد. یعنی هزلی گوئید تا دمی زنیم. وقتی از سر سخن میگفتند، اهل وی «گفت» چند از بن سرگوئی سی سالست تا ازین سر میگوئید، هنوز بنه دید سر از سرباز نشناخت.
شیخ الاسلام گفت که بخاری اشراف داشت. بر گورها روزی بر گوری میگذشت گفت: خورهین بر دماغ گرزک آهنین یکی گفت: ای شیخ! او مردی پارسا بود. گفت: پارسارا سخترک زنند.
شیخ الاسلام گفت: که باب فرغانی بفرغانه بود مردی صاحب کرامات ظاهر. شیخ عمو وی را دیده بود وی گوید: که روزی پیش وی نشسته بودم یکی درآمد وی را گفت: ای باب! یکی دعا بکن که سرکب باز آمد و سرکب امیری بود بجنگ آمدی، و باب بر کران آتش نشسته بود و جورب در پای و آفتابه آن جا نهاده. وی پای داد در آفتابه گفت: افگندمش! و مرکب در وقت بر در شهر از اسپ نگوناندر فتاد، و گردش بشکست.
و دیگر حکایت کرد: که یکی درآمد و گفت: ای باب! دعائی بکن تا باران آید دعا کرد باران روان شد دیگر هفته همان مرد آمد گفت: دعا کن تا باز ایستد، که خان و مان فرود آمد، دعا کرد وباران باز ایستاده هر دو حکایت عمو کرد از او.
شیخ الاسلام گفت: که شیخ بوالازهر اصطخری نام وی عبدالواحد است. من یک تن دیدهام که وی را دیده بود شیخ بوالازهر گفت هر کس که باین طایفه صحبت دارد اللّه تعالی بدل او نگرد، هر چه او را آرزو بود باو دهد. و حکایت وی کند: که بزیارت شیخ تینانی٭ شدم ووی در نزع بود، و برین آیت برفت که شهداللّه «انه لااله الاهو. الآیه» این حرف تکرار میکرد که: قایماً بالقسط تا برفت.
ابوعلی المغازلی الاصم البغدادی شیخ الاسلام گفت: که گفت: «از» بوعلی مغازلی اصم بغدادی شنیدم باهواز که گفت: که از بوالحسین نوری شنیدم که گفت:
یناجیک سرقام فی القلب قایمة
علی فوت قلب فیک ضلت عزایمه
فکیف احتیالی فی الذی انت طالب
اذا کنت خصمی بالذی انت حاکمه
شیخ الاسلام گفت: که اسحق حافظ٭ مرا گفت: که بوعلی کوکبی گرجی گفت: از کوه عراق دوست که داشتم حافظ قرآن و دست در حدیث داشت بمرد، ویرا بخواب دیدم سیاه و در جائی نه روشن و جامه نه سپید. ویرا گفتم: اللّه با تو چه کرد؟ گفت: در من فتاد و مرا گفت: از دنیا بیامدیات مرا نشناخت.
شیخ الاسلام گفت: که من فرا شیخ عمو گفتم: که تو شیخ بوعلی صباهانی دیدهٔ؟
گفت دیدهام، و از وی حکایت یاد دارم. یکی آنک وی کاغذها چیدی از راه و آن حسبت است تمام، که کمیابی که نه نام اللّه باشد. وار هیچ نباشد حروف را حرمت است و گفت که کاغذ را حرمت است بآنک در علم بکار آید و آن و قلم طلسم دانش و سخنست. شیخ بوعلی کاغذ کی برداشته از زمین بروی بنشته بود تازه بخط نوکی بوعلی هذابراتک من النار.
شیخ الاسلام گفت: که من وقتی در طرز خود بودم نشسته و دران ایام کی واداشته بودند مرا از مجلس از زبر طزر پارهٔ کاغذ فرو افتاد، بخط سرخ نوشته که فرج.
سمعت «الشیخ الامام» شیخ الاسلام یقول سمعت شیخ اباعلی الحسین بن احمد بن محمد بن اسحاق الصایغ المرورودی الصوفی الحافظ «یقول، سمعت ابانصر بن الشاه المرورودی الصوفی الحافظ» یقول فی حدیث النبی : الضیافة ثلثة ایام فمازاد فهو صدقة قال معناه صدقة من الضیف «علی المضیف»
شیخ الاسلام گفت: کی شاهیان بمرو والرود خاندان ایشان. خاندان سنت بود، و همه اهل سنت بودند شیخ بوسعید بن حمد زاهد هروی هرگه متواری شدی بخانهٔ بونصر شاه شدی.
شیخ الاسلام گفت: که مفلسان و نیازمندان، بآن جهان وریشان چیزی ناید، عتاب ور اینان است که درین کاراند، اینان بگیرند یعنی به تقصیر معرفت و معاملت.
ابوعلی بن حمزه الرازی اسمه محمد: قال الشیخ الاسلام قال ابوسعد المالینی٭ سمعت اباعلی محمد بن الحسن بن حمزه الصوفی الرازی یقول سمعت ابالقاسم الحکیم یقول: اتسعت حال من تداریء فضاقت حال من یداریء.
شیخ الاسلام گفت: که شیخ احمد نجار استار آبادی شیخ خراسان بود و با شبیل و مرتعش٭ صحبت کرده. شبلی وقتی شارب او بکرده بود او گوید: که هرگز پس ازان تیز بنه بایست کرد..
شیخ الاسلام گفت: که شیخ ادیب بوبکر قوهی بابوبکر فورک در مناظره بودند، کی خلوة مه یا خلطت؟ یکی گفت ازیشان:
الخلوة اذا لم تکن خالیاً، ددیگر گفت نه، الخلطه اذا لم تکن مخلطاً.
شیخ الاسلام گفت: ان مه کی در میان جمع باشی و بدل و جان باو خالی بی، و بهیچ حال جاهل را خود عزلت و خلوة نشاید مگر عالم و ورع و متقی را و گفت: مردان این کوی مهینانند که با خلق میآمیزند بتلبیس، و در میان ایشان تنها باشند. خلوة باز داشتن اذی خود از خلق و بگرستن در دوستی است، هر که به فتنهٔ ملا مبتلاست داوری وی در خلاست و هر که بوسواس در خلا مبتلاست «با بلاست، که» داوری او در ملامت، و هرکه از حصار عصمت رهاست، در خلا و ملا مبتلاست.
بوبکر قومی بزرگ بوده «است» ادیب در نشاپور، و بوبکر فورک امام «بود» متکلم اشعری، مات فی طریق بست سنه و اربعمائه شیخ ابوالخیر حبشی٭ گفت: الحرمن وجب علی نفسه خدمة الاحرار والفتی من لایری لنفسه علی احد منة و لایری لنفسه استغناء عن احد. وی گفته: که بر تجارات احرار است، و تواضح سود ایشان در سنه ثلث و ثمانین وثلثمائه برفته از دنیا رحمه اللّه.
«شیخ الاسلام گفت: خیرجهٔ بود غلام بوده، بکاز یار کاه در گورست» خواجه وی نالان و شکوان بودی، از وی چیزهاء میدید و کرامت عظیم، ویرا آزاد کرد. وی بکاز یار کاه آمد آنجا میبود بآن دون خانچهٔ کرد و مقام کرد. شیخ الاسلام گفت که من پسر خواجهٔ وی دیدهام و مرا از وی حکایت کرد، و وی گفت: وقتی سیل آمده بود و وی برسرتلی سنگی شده بود و میگفت: خداوندا! هر که از تو سیم باید سیم بده، و هرکه زر باید زرده و هر که غلام و زمین خواهد، و چیزی میخواهد میده، خیرجهٔ خود تو بس.
شیخ الاسلام گفت: برین جای گه آن کرامی از غیرت یعنی غبن بنگر که خود او میگویید و چه غبن است در اختیار که ار کسی فراز آید همچنین ناید وی، بلال حبشی فراز آمد؟ و بوجهل و عتبه و شیبه و آن سادات مکه فرانامد هیچیز نامد آن میکرد و این چه کرد؟ همه در عنایت بسته. و گفت که ربوبیت همه عین عبودیتست گوبسی نادانی بیچارهٔ ضعیفی بحاصل و نفس فراز آید، سیدی گردد و امام عالم. اصلی و نسبی باجمال و جهد و عمل و خلق فرا نیاید، هیچیز نیابید همه در عنایت و قسمت او بسته و کسی را دران سخن ناید.
شیخ الاسلام گفت: که کسی بیمار بودی یا درد دندان و چشم وجائی شدید بخیرجه شدندی تا وی الحمد خواندی و بدمدی، به شدی و در طرف راحت پدید آمدی. وقتی دانشمندی را درد دندان بود بوی شد الحمد بخواند و بدمید به شد. آن دانشمند گفت خیرجه الحمد نه راست خوانی و اید برتو راست کنم. گفت: نه تو دل راست کن.
شیخ الاسلام گفت: که من از خرقانی الحمد الهمد للّه شنیدم که میخواند، کی وی امی بود الحمد بنمی دانست گفت و وی سید و غوث روزگار بود.
شیخ الاسلام گفت: که قربنج پیری بود درویش سید خداوند ولایت و فراست. هم بکاز یار کاه مادر گور. روزی خواجه بوعداللّه بوذهل فرا رسید وی گفت: پسر بوذهل! گه بود که ترا فرونشانند و مرا برنشانند. خواجه هشیار بود دانست که مرد بزرگ است. گفت: ای شیخ! نتواند بود، که تو برنشانند و من فرونشانند. گفت: پسر بوذهل! مرنج چه خوار بود که من ورنشانند کی «تو» فرونشانند یک هفته برامد، امیر خراسان ویرا بگرفتند. و بتلا و بردند و در طاقی کردند و در برآورند تا برفت.
شیخ الاسلام گفت: کی محمد عبداللّه گازر سید بود ازین قوم در هراة و صاحب کرامت در بتاریخ بیاوردهاند او را. وهو محمد بن عبداللّه القصار الهروی، من فتیان مشایخ هراة من افتی المشایخ فی وقته واحسنهم هدیاً و خلقاً و طریقة. و خواجه بوعبداللّه بوذهل بوی قبول داشت عظیم، و ویرا کارها کرده وقتی ویرا گفت خواجه! این همه میکنی آخر تو مرا بدرشهر بیرون خواهی کرد. گفت: من؟ گفت: تو. روزگار برامد، و وی رئیس هراة بود، و قبول بود عظیم. محمد عبداللّه گازر سخن نیکو گفتی در معاملت و ترک دنیا. و آن سخن او اثر میکرد در دلها، بسیار مردمان دست از دنیا بداشتند، و از املاک خود بیرون آمدند. خواجه بوعبداللّه او را از شهر گسیل کرد گفت: بباید رفت از شهر بحوالی جای کن کی سخن تو مردمک را زیان میدارد. ویرا بیرون کرد.
خواجه بوعبداللّه والی شهر بود و پدر هاریوکان بود. شب و روز تیمار خلق شهر میکرد، یعنی چون مرد دست از دنیا بدارد سیم سلطان بریده گردد. و خواجه بوعبداللّه چهار سال خدمت شبلی٭ کرده بود بی سوال و مالی عظیم بروی نفقه کرده، شبلی ویرا جواد خراسان گفتی و حافظ بود و ثقه و مکثر. شیخ الاسلام گفت که محمد عبداللّه گازر، دوست محمد نفیسه بود، پدر مادر شیخ عمو، سید بوده، بزرگ از ده غزوان بود قریه بهراة، و رفیق لیث پوشنجه بود، وقتی آمد بخانهٔ محمد عبداللّه ویرا جائی بنشاند گفت: تو ایذر بنشین که تا من چیزی آرم خوردنی، برفت و محمد نفیسه را فراموش کرد یک هفته را چون باز آمد، ویرا دید همانجا نشسته بر وعدهٔ وی. رنجه گشت صعب. گفت: محمد! من ترا فراموش کردم بتاسف. گفت: رنجه مشو، که اللّه وحشت تنهائی از دوستان خویش برداشته است.
شیخ الاسلام گفت:لیث پوشنجه سید بود بزرگ عارف، پای برهنه رفتی. وی گفت: از پوشنگ بیامدم بهراة، بآن سبب ایذر بماندم، که بخدابان میگذشتم بر گورستان. زنی بگوری نشسته بود میگفت: جان مادر، یگانهٔ مادر! بمن ازان حال ببود.
شیخ الاسلام گفت: بووایل شفیق بن سلمة الکوفی از تابعین است از بزرگان، بنوحه گر بنیوشیدی بگریستی. سیدی گفته ازین طایفه: التلذذ بالبکاء ثمن البکاء.
شیخ الاسلام گفت: که درمانده از صحبت تو، از اشک حسرت میلذت یابد یا بندهٔ تو، پس چه باید؟ گور لیث پوشنجه بخدا بان است. چون وی برفت اورا یاران بودند، بر سر گور وی جایکی کردند، چهار طاقکی بر بام خانه، ودران می»ودند تا یک یک میرفتند و بر پهلوی وی دفن میکرند رحمهم اللّه. شیخ عمو میگفت: که این گور فلان نار فروش است، و این آن فلان، و با من مینمودی گوریان وی.
شیخ الاسلام را خوش میآمد و ببسندید از موافقت و استقامت ایشان و گفت: کی محمد عبداللّه گازر گفت که: همه نیکوئی خود بآن میبینم، سبب آن دانم: کی «لیث پوشنجه با من رازی کرد مزه او در حلق میفروشد» لیث پوشنجه وقتی در رود هراه غرق شد. میطپید گفت: الهی! اکنون مرا فرو گرفتی اکنون برگ آمدن ندارم، ار مرا بسلامت بیرون آری، سه بار ترا سورهٔ قل هو اللّه بخوانم. گفت: ازان برستم. نه سالست تاد آنم کی بخوانم، نمیتوانم. هر گه کی میگویم که احد. مولی گوید: آنم که تو میگویی، که احد که ایذ، مرا بار سر برد.
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این متن، شیخ الاسلام از زندگی و کرامات برخی شخصیتهای صوفی و ماجرای سماع (موسیقی وتصنیفات صوفیانه) صحبت میکند. او به شرح حال شیخ بوبکر السوسی، که به سماع علاقهمند بود، میپردازد و داستانی را نقل میکند درباره یکی از مطربان که پس از سماع دچار تغییر و تحول روحی شد و به توبه روی آورد. همچنین شیخ الاسلام به دیگر بزرگان صوفی همچون سید سهل صعلوکی و تجربیاتشان اشاره میکند و تأکید میکند که سماع برای صوفیان نوعی غذا و زندگی روحانی است.
متن شامل حکایات و اشعار از شخصیتهای مختلف است و به والایتی که در این سنخ از زندگی وجود دارد، اشاره دارد. همچنین بحثهایی درباره اهمیت علم، اخلاق و روحانیت و نحوه ارتباط آنها با سماع و موسیقی در عرفان صوفیانه به میان آمده است. در نهایت، شیخ الاسلام بر وحدت و صداقت در ارتباط با دیگران تاکید میکند و تجربیات زندگی بزرگان صوفی را به عنوان الگوهای رفتاری معرفی مینماید.
هوش مصنوعی: شیخ الاسلام فرمود: خداوند روحش را قرین رحمت و کرامت خود قرار دهد. او درباره شیخ بوبکر سوسی صحبت میکرد که در شهر رمله با شیخ سید عمو احمد کوفانی دیدار داشت. او ابوبکر محمد بن ابراهیم سوسی صوفی بود و در شهر دمشق در ماه ذیالحجه سال ۳۸۶ هجری قمری درگذشت.
هوش مصنوعی: شیخ الاسلام میگفت که یک شب آنها به دنبال کسی بودند که چیزی برایشان بخواند، اما نتوانستند کسی را پیدا کنند. شیخ بوبکر که بسیار اشتياق به شنیدن داشت، بارها درخواست کرد که کسی بیابند که برایشان بخواند. یکی از افراد گفت: «ای شیخ! کسی پیدا نمیشود جز اینکه در این کوچه یک مطرب هست، اگر مایل هستید، او را بیاورید.» شیخ دستور داد که بروند او را بیاورند. وقتی آمد، معلوم شد که او چیزی خورده بود و در حالت مناسبی نبود. او را نشاندند و او شروع به خواندن کرد.
هوش مصنوعی: افراد یک جامعه، برادران واقعی یکدیگرند و پیوندشان از محبت و دوستی است که هیچ دلیلی نمیتواند آن را تغییر دهد.
هوش مصنوعی: در روزی، جمعی از مردم به شادمانی و نشاط مشغول بودند که ناگهان شیخی در میان آنها شور و حالی به پا کرد. بعد از اینکه از نواختن و آوازخوانی فارغ شدند، یکی از نوازندگان به شدت تحت تأثیر قرار گرفت و ناگهان در حالت حیرت بر سجادهٔ پیر نشست. پیر که او را میشناخت، گفت که درحال سخن گفتن نیست. نوازنده سجاده را پیچید و به گوشهای رفت. زمانی که روز فرارسید، نوازنده به خود آمد و متوجه شد که در سجادهای پیچیده و در کنار قندیلها قرار دارد و از این وضعیت گیج و متحیر بود. یکی از افراد به او نزدیک شد و ماجرای او را تعریف کرد. نوازنده تصمیم به توبه گرفت و لباس کهنهای پوشید و دیگر با دوستان قدیمیاش نرفت. بعد از مرگ پیر، او را به جایگاهش در خانقاه نشاندند، زیرا زندگی خوبی داشت و عملکردش نیکو بود. شیخ الاسلام از او یاد کرد و نامش محمد طبرانی بود. بعداً فرزندش که جوانی ظریف و بااستعداد بود، به خانقاه آمد. محمد طبرانی به سن پیری رسیده بود و مشایخ از او میخواستند تا اشعار و قصهها را برایشان بخواند. او این کار را انجام میداد و در پاسخ به درخواستهای دیگران، برخی بیتها را از یاد نبرده بود. یک روز یکی از مشایخ گفت که بخت نیک جانب توست و چرا باقی بیتها را به یاد نداری؟ او پاسخ داد که خود وارد کار شده و آن قصیده را خوانده است. بعداً شیخ الاسلام گفت که پس از آن، شخصی تمام بیتها را به او آورده و او هم آنها را در کتابش پیدا کرده است.
هوش مصنوعی: مردم برادران صادق هستند و بین آنها پیوندی از محبت وجود دارد که هیچ دلیلی نمیتواند آن را تغییر دهد.
هوش مصنوعی: آنها در میان خود، درخشش زودیاک را با شور و شوق جشن گرفتند و به نوشیدنی شیرین خود وابسته شدند.
هوش مصنوعی: آنها بر خلاف مستی و لغزشهای خود مراقبتی ندارند و از اخلاقشان در دل شما تردیدی ایجاد نمیکنند.
هوش مصنوعی: اگر دوستان صادق هم در دو طرف دنیا جدا شوند، باز هم به یکدیگر مرتبط خواهند بود.
هوش مصنوعی: شیخ الاسلام فرمودند که ذوالنون مصری، شبلی، خراز، نوری و دراج همه در سماع (نوعی عبادت و جستجوی معنوی) شرکت کردهاند و خدا رحمتشان کند. از میان آنها سه نفر به مدت سه روز زنده ماندند، و بقیه نیز از مشایخ و مریدانی بودند که در این مراسم حضور داشتند و خدا رحمتشان کند. سماع برای آنها مثل خوراک و زندگی است.
هوش مصنوعی: شیخ الاسلام بیان کرد که شنیدن یا سماع، نوعی اشاره است. او پرسید که سماع چیست و چگونه مستمع باید باشد. او گفت که میتوان دو نوع انسان را در این زمینه در نظر گرفت: اول کسانی که تنها به لذات نفسانی توجه دارند و دوم افرادی که به روحانیت و معانی عمیق نیز میپردازند. او تأکید کرد که وقتی فردی به خود مشغول شود، سماع آن برای او گناه محسوب میشود. همچنین، او به این نکته اشاره کرد که عبدالله هرگز در موضوعات مشخص و صریح، یا نکات مبهم سماع نکرده، زیرا مبهم بودن آزادی بیشتری را به همراه دارد. در نهایت گفت که سماع در میان صوفیان بیشتر در عشق و مینوشی است.
هوش مصنوعی: شیخ الاسلام بیان کرد که بزرگان در زمانهای گذشته به شنیدن آواز و قرآن توجه داشتند. زراة بن ابی اوفی، قاضی بصره، در حالیت نماز و خواندن قرآن بود که ناگهان به آیه "فاذا نقر فی الناقور" (زمانی که در صور دمیده شود) اشاره کرد و از شدت احساس، بیهوش شد و فوت کرد. او گفت مردانی مانند علی فضیل عیاض نیز چنین حالاتی داشتند. شیخ الاسلام ادامه داد که وقتی دلی توانایی پذیرش و درکی از سماع (آوای دلنواز) نداشته باشد، تعجبآور نیست. مردی که فقط گوشش شنوا باشد و چشمانش بینا، چگونه میتواند حالتی از درک و نفوذ در دل داشته باشد؟ سپس او به داستانی از شیخ بوبکر شکیر اشاره کرد که در نشاپور زندگی میکرد. او انسانی بزرگوار و اهل دل و درویش صادقی بود و به خواجه سهل صعلوکی نسبت خویشاوندی داشت. روزی خواجه سهل به او گفت: «چرا هیچ گاه به من سر نمیزنی؟» شیخ جواب داد: «اگر به سراغم بیایی، من را نادیده نخواهی گرفت و این نشان از تکبر توست، چون من درویش هستم و به من با تواضع نگاه کن.»
هوش مصنوعی: او گفت: بیا! وقتی که من به خانهاش رفتم، خواجه سهل از جا برخاست. اما وقتی که بیرون آمد، نتوانست بلند شود. بوبکر برگشت و این را خواند:
هوش مصنوعی: من اگرچه مالی ندارم و در تنگدستی به سر میبرم، اما دینم بسیار زیاد است.
هوش مصنوعی: کسی که به روزی پروردگارش نیاز دارد، حاجتهایش را در بین خود و خداوند میبیند.
هوش مصنوعی: از خانه بیرون آمد، ولی هنوز هرگز درویش نشده بود.
هوش مصنوعی: شیخ الاسلام درباره خواجه سهل صعلوکی صحبت کرد و به بزرگی و مقام او اشاره کرد. خواجه سهل در درسهای خود به موضوعاتی از قبیل آیهای در قرآن اشاره نمود که در آن خداوند به موسی گفت که او را برای خود انتخاب کرده است. شیخ الاسلام به این نکته معترف بود که به خاطر این بیان خواجه سهل، حسادتی نسبت به او دارد. او همچنین ذکر کرد که خواجه سهل از بزرگترین علمای زمان خود در علوم شرعی بود و همگان به برتری او اذعان داشتند. سهل به تحصیل علم پرداخت و با بزرگانی چون ابوالحسن و ابا نصر در ارتباط بود. او در مورد موضوعات مختلف مانند تصوف نیز نظراتی داشت. به ویژه در مورد سماع، او توضیح داد که برای اهل حقایق مطلوب و برای اهل علم مجاز است، اما برای اهل فساد و گناه نکوهش میشود.
هوش مصنوعی: دانشمند ابوالمظفر پنج دهه پیش به شیخ الاسلام نقل کرد که از اهل علم شنیده بود که سهل صعلوکی به پسر بوسهل گفت: «عصبانیت نسبت به والدین با توبه قابل جبران است، اما نافرمانی از استاد قابل جبران نیست.» شیخ الاسلام در پاسخ گفت که خواجه بوسهل از مشایخ صوفیان بوده و در زمینه حقیقت سخن میگوید. او اظهار داشت که در طول بیش از شصت سال عمرش هرگز دستش را در جیب نکرده و برای چیزی نخواسته است.
هوش مصنوعی: پس چه کسی را دارم جز آزادگان که سابقهشان را میشناسم، گویی که صدایشان را در خواب میشنوم.
هوش مصنوعی: در روزهای بلندی که گذر زمان آنها را به یاد میآورد، اکنون به یادآوری میپردازیم که این روزها به زودی به فراموشی سپرده خواهند شد.
هوش مصنوعی: بوسهل صعلوکی میگوید: «من این را شنیدهام که بوعبدالله به کسی گفت: آقای ما به شعر و نثر بسیار علاقهمند است. او میتواند این جمله را به شکلی بهتر بیان کند: من میتوانم از آرزو بگویم که چگونه میتوانم به شکلی موزون و زیبا سرود بشوم.»
هوش مصنوعی: شیخ الاسلام بیان کرد که هیچکس به این شکل نگفته است که شخصی را برای طلب چیز خاصی نیابند، اما او باید از شخصی به نام بوسعید خراز بخواهد. هر کسی که فکر کند بدون تحمل رنج میتواند به چیزی دست یابد، در واقع دچار توهم است. همچنین، هر کسی که فکر کند با تحمل رنج به هدفی میرسد، نیز در اشتباه است. ذالنون مصری و سری سقطی نیز همین را گفتهاند.
هوش مصنوعی: آنها به خاطر آنچه که انجام دادند، برایشان آسان شد و از این موضوع نگران نیستند. و سیروانی گفت: او به ما میگوید که باید درخواست کنیم و در عین حال او نمیتواند با درخواست به ما کمک کند.
هوش مصنوعی: شیخ الاسلام گفت: یکی از مشایخ صوفی به نام "خلف مغربی" که شاگرد بوالحسن نصیبی بود، در موردی صحبت کرد. شیخ عمو گفت: از او شنیدهام که این ابیات را میخواند:
هوش مصنوعی: ای سرور من، چه کسی پشتیبان من در دوری توست؟ و چه کسی در عشق تو، به من کمک خواهد کرد؟
هوش مصنوعی: هرگاه مرا به عشق نگریستهاند، نگاههای مردم به من نیز معطوف شده است، گویی که دست غیبتگویان به سوی من اشاره کرده است.
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که فردی در تمام ابعاد زندگیام با من شریک شده و در حالی که از مشکلات و ضعفهای من بیخبر به نظر میرسد، در واقع او از همه چیز باخبر است.
هوش مصنوعی: شیخ عمو به این اشعار علاقه داشت و زیاد آنها را میخواند و مفهومشان این است:
هوش مصنوعی: به من راهنمایی کن تا زمانی که خوابم بگیرد. به گفتهی همه، کار آسانی است مگر به درهها و موانع بروم.
هوش مصنوعی: من از تو دور شدم وقتی که به هیچ جایی نمیتوانستم برگردم و آنچه را که در درونم حس کردم، تجربه کردم.
هوش مصنوعی: شیخ الاسلام گفت که در آن مجلس، مشایخ را دعوت میکردند و آنها سخنانی میگفتند. بوالحسین جنید از بارغان فارس صحبت میکرد، بوالحسن گرگانی از بسیرگان سخن میگفت، شقیق از نشاپور حرف میزد، و همچنین بوعلی سیاه از مرو و بوعلی دقاق از نشاپور، و خرقانی از خرقان و دیگران نیز در آن مجلس حضور داشتند.
هوش مصنوعی: شیخ الاسلام گفت که محمد بوالعباس از غزوان مالین، شخصی با ویژگیهای خاص بود. وقتی که او صحبت میکرد، به شوخی میگفت که باید جایی را آلوده کرد تا فرشتهای بیاید، و این نشاندهنده این بود که باید به کار برزگری پرداخت. او به گونهای صحبت میکرد که گویا قصد داشت با هزل و شوخی دمی را سپری کند. وقتی که درباره موضوعاتی مختلف صحبت میکرد، اهل خانوادهاش مدعی بودند که او سه دهه است که از یک نقطه به همان نقطه میزند و هنوز هم نتوانسته است شناختی از واقعیتهای زندگی به دست آورد.
هوش مصنوعی: شیخ الاسلام گفت که بخاری خانواده و نسب خوبی داشت. روزی وقتی از کنار یک قبر عبور میکرد، کسی در مورد یک مرد پارسا صحبت کرد. شیخ الاسلام پاسخ داد که مرد پارسا کمتر دچار سختی میشود.
هوش مصنوعی: شیخ الاسلام درباره باب فرغانی که در فرغانه زندگی میکرد و مردی با کرامات شناخته شده بود، صحبت میکند. شیخ میگوید که عمو او را دیده و داستانی از او نقل میکند: روزی او در کنار باب نشسته بود که ناگهان شخصی وارد شد و از باب خواست دعا کند تا «سرکب» که یک امیر جنگی بود، برگردد. در آن زمان، باب در کناره آتش نشسته و جوراب به پا داشت و آفتابهای نیز در کنارش بود. او پا را در آفتابه گذاشت و گفت: «او را به چاه افکندم!» و در همان لحظه مرکب امیر در دروازه شهر به زمین افتاد و چرخش شکست.
هوش مصنوعی: یک نفر به یک عارف مراجعه کرد و از او خواست تا برای بارش باران دعا کند. عارف دعا کرد و باران شروع به باریدن کرد. پس از یک هفته، همان فرد دوباره نزد او آمد و گفت: دعا کن تا باران متوقف شود چون خانه و کاشانهام زیر آب رفته است. عارف باز هم دعا کرد و باران متوقف شد. هر دو ماجرا را برای عمو تعریف کردند.
هوش مصنوعی: شیخ الاسلام گفته است که شیخ بوالازهر، که نامش عبدالواحد است، شخصی را میشناسد که او را دیده است. شیخ بوالازهر میگوید هر کسی که با این طایفه صحبت و در ارتباط باشد، خداوند متعال او را تغییر ندهد و هر آنچه را که آرزو دارد، به او عطا کند. او حکایت میکند که به زیارت شیخ تینانی رفته و در آنجا شیخ در حال احتضار بود. در این حال، او آیهای را تکرار میکرد که به آن اشاره داشت: «و خدا شهادت میدهد که هیچ معبودی جز او نیست». او این سخن را به تکرار میگفت تا اینکه فوت کرد.
هوش مصنوعی: این دو خط شعری به بیان احساسی عمیق و عاطفی میپردازد. در این متن، گویا سخن از عشقی صمیمانه و شخصی است که در قلب گوینده نشسته و در عین حال گوینده نسبت به فقدان و از دست رفتن آن احساس نگرانی میکند. این عشق و ارتباط عاطفی در بطن قلب او پایدار است و به او قوت و احساس آرامش میدهد، اما در عین حال، احتمال ریسک از دست دادن آن، او را میترساند. به طور کلی، میتوان گفت که این شعر از احساسات عاشقانه، وابستگی و ترس از جدایی سخن میگوید.
هوش مصنوعی: چگونه میتوانم دربارهٔ آنچه که تو به دنبالش هستی قضاوت کنم، در حالی که خودم در طرف مقابل تو قرار دارم و مسئلهای را که تو قاضی آن هستی، من به نوعی رقیبش هستم؟
هوش مصنوعی: شیخ الاسلام روایت میکند که اسحق حافظ به او گفت: بوعلی کوکبی گرجی از دوستی که در کوه عراق داشت یاد کرد. این دوست حافظ قرآن و عالم حدیث بود و از دنیا رفت. بوعلی او را در خواب دید که در مکانی تاریک و لباسش غیر سپید بود. از او پرسید: خداوند با تو چه کرد؟ و او پاسخ داد: خدا به من نزدیک شد و گفت: تو از این دنیا رفتهای و مرا نشناختهای.
هوش مصنوعی: شیخ الاسلام گفت: من به شیخ عموی خود گفتم: آیا تو شیخ بوعلی صباهانی را دیدهای؟
هوش مصنوعی: گفتم که دیدهام و از او داستانی دارم. یکی از چیزهایی که او در راه آورد، کاغذها بود که تماماً بر وفق حال او بودن و کمیاب بودند و بر روی آنها نام خدا نوشته شده بود. هیچیک از حروف بیاحترامی نداشتند و او گفت که کاغذ به خاطر استفاده در علم حرمت دارد و قلم نیز طلسم دانش و سخن است. شیخ بوعلی، کاغذی را که از زمین برداشت، روی آن نشست و به خط نوشت: «این از آتش (یا علم) من است.»
هوش مصنوعی: شیخ الاسلام گفت: وقتی که در حال تفکر بودم و در آن زمان به دلیل خاصی مرا از جلسه بیرون کردند، برگهای از بالای میز به روی زمین افتاد که با خط قرمز نوشته شده بود: "فرج".
هوش مصنوعی: شیخ الاسلام میگوید که از شیخ اباعلی، حسین بن احمد، که خود نیز صوفی و حافظ قرآن است، شنیده است که او از ابانصر بن شاه، صوفی و حافظ دیگری، نقل کرده که در حدیثی از پیامبر آمده است: "مهمانی و میهماننوازی سه روز است و اگر بیشتر از آن باشد، صدقه است." یعنی اگر به میهمان بیشتر از سه روز خدمت شود، این عمل به عنوان صدقهای از طرف میهماندار تلقی میشود.
هوش مصنوعی: شیخ الاسلام گفت: چه زمانی شاهیان در مرو و نواحی رود زندگی کردند. این خانواده پیرو سنت بودند و همه اهل سنت بودند. شیخ بوسعید بن حمد زاهد هروی هرگز از خانهٔ بونصر شاه دور نشد.
هوش مصنوعی: شیخ الاسلام گفت: افرادی که بیبضاعت و نیازمندند، هیچ چیز از آن جهان نمیبرند و اندکی توبیخ متوجه آنهاست که در این وضع قرار دارند. این افراد باید خود را درک کنند و بدانند که مشکل از نادانی و نحوهی رفتارشان است.
هوش مصنوعی: شیخ الاسلام بیان کرد که شیخ احمد نجار استار آبادی، شیخ خراسان بود و با شبلی و مرتعش صحبت کرده است. شبلی زمانی که تنها با او بود، گفت که هرگز پس از آن نباید تیز بنشینی.
هوش مصنوعی: شیخ الاسلام گفت: شیخ ادیب بوبکر قوهی و بوبکر فورک در یک مناظره بودند و بحثی درباره خلوة و خلطت داشتند. یکی از آنها گفت:
هوش مصنوعی: تنهایی اگر خالی نباشد، همچنین معاشرت اگر نا متناسب باشد، از حالت عادی خارج میشود.
هوش مصنوعی: شیخ الاسلام فرمود که اگر در جمعی هستی و قلب و جانت پر از خالی است، نباید به حال خود را در عزلت و تنهایی قرار دهی، مگر آنکه عالم و پرهیزکار و متقی باشی. او گفت: مردان بزرگ این مسیر کسانی هستند که با مردم در تماس هستند و در عین حال میتوانند به تنهایی در میان آنها بایستند. دوری از مردم به معنای حفظ خود از آزار آنها و پرورش دوستیهای واقعی است. کسی که در فتنههای معلمان گرفتار شده، قضاوت او در تنهایی است و کسی که در تنهایی به وسواس مبتلا شده، با مشکلاتی روبهروست، زیرا قضاوت او در وضعیت سرزنش است. همچنین، کسی که از حصار عصمت آزاد است، در تنهایی و در میان مردم گرفتار میشود.
هوش مصنوعی: شیخ الاسلام گفت: «خیرجه» غلامی بود که در مشکلات به یاری میآمد. خواجه همواره ناراحت و شکایت داشت و از او چیزهایی میدید و کرامتهای بزرگی از او بارز بود که او را آزاد کرد. خیرجه به یاری غلامان دیگر به آنجا رفت و در یک خانه کوچک مستقر شد. شیخ الاسلام گفت که من فرزند خواجه را دیدهام و او از خاطراتش با من صحبت کرد. او گفت: زمانی که سیل آمد، بر روی سر تلی از سنگ نشسته بود و میگفت: «خداوندا! هر کس که نقره میخواهد، نقره بده؛ و هر کس که طلا میخواهد، طلا بده؛ و هر کس که غلام یا زمین میخواهد، او را نیز برآورده کن. بار و خواسته خود را به تو میسپارم.»
هوش مصنوعی: شیخ الاسلام بیان کرد که در این موضوع، باید به مفهوم غیرت و غبن توجه کنیم. او اشاره کرد که برخی از افراد به مقامهای بالاتر میرسند در حالی که هیچ دلیل خاصی برای این پیشرفت وجود ندارد. به عنوان مثال، بلال حبشی به مقامهای عالی دست یافت، در حالی که شخصیتهایی چون بوجهل و عتبه و شیبه، که از سادات مکه بودند، هیچ پیشرفتی نکردند. این موضوع نشان میدهد همه چیز به لطف الهی بستگی دارد. او همچنین افزود که ربوبیت و عبودیت به نوعی همپوشانی دارند و برخی افراد نادان ممکن است به مقاماتی برسند. این مقامات نه به خاطر اصل و نسب یا جمال و کردار، بلکه کاملاً به خواست و قسمت الهی مرتبط است و نمیتوان در این باره سخنی گفت.
هوش مصنوعی: شیخ الاسلام فرمود که اگر کسی بیماری یا درد شدیدی مانند دندان یا چشم داشته باشد و به کمک دعا و ذکر، حالش بهتر شود، این تجربه میتواند مفید باشد. روزی دانشمندی دچار درد دندان شده بود و پس از اینکه کسی برایش دعا کرد و بر او دمید، دردش بهبود یافت. اما آن دانشمند گفت که دعا به درستی خوانده نشده و او نیز به صورت صحیح دعا نخواهد کرد. در پاسخ به او گفته شد که مهم این است که دلش را درست کند.
هوش مصنوعی: شیخ الاسلام گفت: من از خرقانی شنیدم که میگفت: «من چیزی نمیدانم، تنها شکر و سپاس خدا را میدانم» و او در حقیقت سید و پیشوای دوران خود بود.
هوش مصنوعی: شیخ الاسلام به کسی گفت که قربنج پیر، درویشی مومن و آگاه بود. روزی خواجه بوعدالله به او رسید و گفت: "پسر بوذهل! روزی خواهد آمد که تو پایین خواهی افتاد و من بالا خواهد رفت." خواجه با هوشیاری متوجه شد که او فرد بزرگی است و پاسخ داد: "ای شیخ! این امر محال است که تو پایین بیفتی و من بالا بروم." شیخ در پاسخ گفت: "پسر بوذهل! ناراحت نباش، زیرا اگر من پایین بروم، تو برای پایین آمدن نیازی به نگرانی نخواهی داشت." یک هفته بعد، امیر خراسان او را دستگیر کرد و به زندان انداختند و او را بردند و در تاقی محبوس کردند تا اینکه از آنجا رفت.
هوش مصنوعی: شیخ الاسلام بیان کرد که محمد عبداللّه گازر سید از این قوم در هراة بود و در تاریخ به عنوان شخصی با کرامت شناخته شده است. او محمد بن عبداللّه القصار الهروی نام داشت و یکی از جوانان مشایخ هراة به شمار میرفت که در زمان خود یکی از فقیهان و بهترینها در هدایت، اخلاق و روش بود. خواجه بوعبداللّه بوذهل به او احترام زیادی قائل بود و زمانی که محمد عبداللّه کارهای زیادی انجام میداد، خواجه به او میگفت که این همه کار را انجام ندهد چون ممکن است او را از شهر بیرون کند. محمد عبداللّه با اینکه رئیس هراة بود و در جامعه پذیرش بالایی داشت، آموزههای نیکو و سخنانش درباره معاملات و دوری از دنیا تأثیر زیادی بر دلها داشت. بسیاری از مردم با شنیدن سخنان او از دنیا فاصله گرفتند و از املاک خود خارج شدند. در نهایت، خواجه بوعبداللّه به او گفت که باید از شهر خارج شود و به جایی برود زیرا کلامش برای مردم زیانمند است و او را از شهر بیرون کرد.
هوش مصنوعی: خواجه بوعبداللّه، والی شهر و پدر هاریوکان بود. او روز و شب به رسیدگی به امور مردم مشغول بود و میکوشید تا وقتی که کسی از دنیا برود، درد و رنج او را کاهش دهد. خواجه بوعبداللّه مدت چهار سال در خدمت شبلی بود و هیچ چیز از او نخواست و هزینههای بسیاری برای او صرف کرد. شبلی او را جواد خراسان، حافظ و فردی معتبر و مورد اعتماد میخواند. شیخ الاسلام بیان کرد که محمد عبداللّه گازر، دوست محمد نفیسه بود و پدر و مادر شیخ از خاندان سید بودند. آنها اهل ده غزوان در قریه بهراة بودند و رفیق لیث پوشنجه بودند. روزی که محمد عبداللّه به خانه آمد، جایی به او داد تا بنشیند و گفت: "تویی اینجا بنشین تا چیزی برای خوردن بیاورم." سپس رفت و محمد نفیسه را فراموش کرد و یک هفته گذشت. وقتی دوباره برگردید، محمد نفیسه را همانجا نشسته دید و از این که او را فراموش کرده بود، ناراحت شد. محمد نفیسه گفت: "نگران نباش، زیرا خداوند وحشت تنهایی را از دوستانش برداشته است."
هوش مصنوعی: شیخ الاسلام فرمود: لیث پوشنجه، که بزرگمردی عارف بود، با پای برهنه به راه افتاد. او گفت: من از پوشنگ به بهراة آمدهام و به این دلیل در آنجا ماندم که به هنگام عبور از گورستان، زنی را دیدم که بر روی قبر نشسته و با صدای بلند میگفت: "ای جان مادر، ای یگانه مادر! از حال من خبر بده."
هوش مصنوعی: شیخ الاسلام فرمود: بووایل شفیق بن سلمه کوفی از تابعین و بزرگان است. اگر کسی بخواهد از این طایفه بگریزد، باید بداند که لذت بردن از گریه هزینهای برای گریه کردن است.
هوش مصنوعی: شیخ الاسلام میگوید که اگر کسی از صحبتهای او به شدت تحت تأثیر قرار گیرد، یا از اشک حسرت بهرهمند شود، وضعیت چگونه خواهد بود؟ او اشاره میکند که قبر لیث، ملجأ و پناهگاهی است. وقتی او (لیث) از دنیا رفت، دوستانش دورش جمع شدند و بر روی قبرش محلی درست کردند. آنها برای یادبودش چهار طاقی بر بالای خانه ساختند و به نوبت به آنجا میرفتند تا هر یک از ایشان بر پهلوی او دفن شوند. شیخ عمو اشارهای به قبر افراد مختلف داشت و نام آنها را ذکر میکرد و به من نشان میداد که قبری از فلان شخص چیست.
هوش مصنوعی: شیخ الاسلام از موافقت و پایداری ایشان خوشحال بود و گفت: محمد عبدالله گازر گفت که: من همه خوبیهایم را در این میبینم و دلیل آن را میدانم: «لیث پوشنجه با من رازی کرد که مزه او در دهان میفروشد». زمانی که لیث پوشنجه در رود غرق شد و در حال غرق شدن بود، گفت: خداوندا! اکنون مرا به دام انداختی و دیگر به بیرون آمدن ندارم. اگر مرا به سلامت خارج کنی، سه بار سوره قل هواللّه را برایت میخوانم. او گفت: از این غرق نجات پیدا کردم. نه سال گذشت تا به قول خود عمل کنم، اما نمیتوانم. هر بار که میگویم «احد»، مولی میگوید: آن همان چیزی است که تو میگویی، «احد» که چیست، مرا به بالای سر میبرد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.