غزالی » کیمیای سعادت » ارکان معاملت مسلمانی » رکن چهارم - رکن منجیات » بخش ۸۴ - درجات توکل
بدان که توکل بر سه درجت است یکی آن که حال وی چون حال آن مرد باشد که در خصومت وکیل فراز کند جلد و هادی و فصیح و دیر و مشفق که ایمن باشد بر وی درجه دوم آن که حال وی چون باشد که در هر چه فراوی رسد جز مادر نداد اگر گرسنه شود وی را خواند و آن طبع وی باشد و نه به تکلیف اختیار کند و این متوکلی باشد از توکل خویش بی خبر از مستغرقی که باشد به وکیل اما آن اول را از توکل خویش خبر بود و به تکلف و اختیار خویشتن را فراتر کل آورده باشد
درجه سوم آن که حال وی چون مرده باشد پیش مرده باشد پیش مرده شوی خویشتن را مرده ای بیند متحرک به قدرت ازلی نه به خود چنان که مرده متحرک به حرکت غاسل باشد اگر کاری پیش وی آید دعا نیز نکند نه چون کودکی که مادر را خواند بلکه چون کودکی بود که داند که اگر مادر را نخواند مادر خود داند و تدبیر وی کند
پس در مقام بازپسین هیچ اختیار نبود و در مقام دوم هیچ اختیار نبود مگر ابتهال و دعا و دست در وکیل زدن و در مقام اول اختیار بود ولکن در تدبیر اسباب که از سنت و عادت وکیل معلوم شده است مثلا چون داند که عادت وکیل آن است که تا وی حاضر نیاید و سجل حاضر نکند وی خصومت نکند لابد این سنت به جای آورد آنگاه همه انتظار گردد تا وکیل چه گوید و چه کند و آنچه رود همه از وکیل بیند و احضار سجل نیز هم از وی داند که از اشارت وی شناخته است پس کسی که در توکل در این مقام بود تجارت و حراثت و اسباب ظاهر که از سنت خدای تعالی معلوم شده است دست ندارد ولکن باز آن به هم متوکل بود و اعتماد بر تجارت و حراثت خویش ندارد بلکه بر فضل خداوند دارد که از حراثت و تجارت به مقصود رساند چنان که حرکات و اسباب حراثت بر وی براند و چنان که وی را هدایت آن دارد پس این کارها می کند و آنچه بیند از خدای تعالی بیند چنان که شرح این بباید
و معنی لاحول ولا قوه الا بالله این بود که حول حرکت بود و قوت قدرت بود چون داند که حرکت و قدرت وی هردو به وی نیست بلکه به آفریدگار است آنچه بیند از وی بیند و در جمله چون حوالت است کارها با اسباب از نظر وی بیرون شد تا هیچ چیز جز حق تعالی نبیند متوکل بود
اما اعلی مقامات وی آن است که بایزید بسطامی گفته است که ابوموسی دیلمی گوید وی را پرسیدم که توکل چیست گفت تو چه می گویی گفت مشایخ گفته اند آن که اگر چپ و راست همه مار و کژدم و اژدها بود سر دل وی حرکت نکند گفت این سهل است ولکن اگر اهل دوزخ را جمله در عذاب بیند و اهل بهشت را همه در نعمت و میان ایشان به دل تمیز کند متوکل نباشد اما آنچه ابوموسی گفته است اعلی مقامات توکل است و شرط وی آن نیست که حذر نکند که صدیق پاشنه در سوراخ مار نهد و آن وقت که در غار بود و وی متوکل بود ولکن هراس وی نه از مار بود بلکه از آفریدگار مار بود که مار را وی قوت و حرکت دهد ولا حول ولا قوه الا بالله در حق همه نبیند اما آنچه ابویزید گفته است بدان ایمان که اصل توکل است اشارت کرده است و این ایمان عزیز است و آن ایمان است به عدل و حکمت و فضل و رحمت که داند که هرچه کند چنان می باید که می کند پس در این معنی میان عذاب و نعمت فرق نکند
غزالی » کیمیای سعادت » ارکان معاملت مسلمانی » رکن چهارم - رکن منجیات » بخش ۸۶ - مقام اول در کسب و جلب منفعت
و این بر سه درجه بود اول سببی که از سنت خدای دانسته ایم که بی آن کاری حاصل نیاید دست بداشتن آن از جنون بود نه از توکل چنان که کسی دست به طعام نبرد و در دهان ننهد تا خدای تعالی سپری بیافریند یا طعام را حرکتی ندهد تا به دهان وی شود یا کسی نکاح و صحبت نکند تا خدای تعالی فرزند بیافریند و پندارد که این توکل است این حماقت بود بلکه هر سبب که قطعی است توکل در وی به عمل و کردار نیست بلکه به علم و حال بود
اما علم آن که بداند که دست و طعام و قدرت حرکت دهان و دندان هم خدای تعالی آفریده است و حال آن که اعتماد دل وی بر فضل خدای تعالی بود نه بر طعام و بر دست که باشد که در حال دست مفلوج شود و طعام کسی غضب کند پس باید که نظر وی به فضل وی بود در آفرینش آن و در نگاهداشت آن نه بر حول و قوت خویش
درجه دوم اسبابی بود که قطعی نبود ولکن در غالب مقصود بی آن حاصل نیاید و به نادر ممکن بود که بی آن حاصل آید چون برگرفتن زاد در سفر این دست بداشتن شرط توکل نیست که این سنت رسول ص و سیرت سلف لکن متوکل بدان بود که اعتماد دل وی بر زاد نبود که باشد که ببرند بلکه اعتماد بر آفریننده و نگاه دارنده آن بود لکن اگر بی زاد در بیابان شود روا بود و از کمال توکل بود نه چون طعام ناخوردن که آن توکل نیست ...
امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۲۳۸
... به سان مرغی زرین که بر صحیفه سیم
کجا کند حرکت قار بارد از منقار
چو برکشی دلش از بر نوادر آرد بر ...
امیر معزی » قصاید » شمارهٔ ۲۵۳
تا رایت منصور تو ای خسرو منصور
از ری حرکت کرد سوی شهر نشابور
فرمان تو مالک شد و شاهان همه مملوک ...
سنایی » حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه » الباب السّابع فصل فیالغرور و الغفلة والنسیان و حبّالامانی والتّهور فی امور الدّنیا و نسیانالموت والبعث والنشر » بخش ۵۸ - در صفت اهل تصوّف
... پیش هریک هزار مرتبه دار
حرکت رفته از اشارتشان
حرفها جسته از عبارتشان ...
سنایی » حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه » الباب التاسع فیالحکمة والامثال و مثالب شعراءالمدّعین ومذّمةالاطباء والمنجّمین » بخش ۴۵ - فی تفصیل العلل و بیانالامراض
... بشنو از من تو حد و وصف عطاس
حرکتهای ابخره ز قیاس
حاصل اندر دماغ گشت سطبر ...
... انکه در طب امام و استادند
حرکت در تن از همه عضلات
محتقن گشته از همه آفات ...
وطواط » قصاید » شمارهٔ ۹۰ - قصیدۀ مصنوعه در مدح قزل ارسلان (۱)
... خوار او نزد زیرکان دشخوار
چون دعا خوش عنان خوش حرکت
چون قصاره نورد و بی هنجار ...
سوزنی سمرقندی » دیوان اشعار » هزلیات » قصاید » شمارهٔ ۱۶ - بدو گفتم
... او خفت و نجنبید و نه کاریم برآمد
چون ابر مرا در حرکت سست پیی دید
از زیر برون جست و مرا بر زبر آمد ...
... من باز دگر باره بر آن دنبه بخفتم
چندان حرکت رفت که خون جگر آمد
یک رگ نه بجنبید از آن جمله رگها ...
عبادی مروزی » مناقب الصوفیه » بخش ۷ - فصل سوم: در تفضیل ایشان از روی عقل
... حکیمان دروغ زن را از درجه مردی بیرون نهند اول حد انسانیت صدق است
و این خصال ده گانه را مراعات کردن لابد عقل است از خصال انسانی صدق مقبول تر است چون این خصال پدید آمد مرد آراسته و پیراسته گردد و حرکت و حرکت اوبه قدر ضرورت باشد تا روزی هیچ کاری نکند و بر هوای خود نرود و از هر چه بگریزد بگدازد و روی به بلاء خود آرد چنانکه مشایخ عصرکه در همه چیزها کوتاهی خواسته اند و در کمی بوده اند نه در بیشی
بقراطحکیم بزرگ بوده استو از جمله محققان و موحدان پیوسته طریق ریاضت سپردی در همه احوال پلاس پوشیده است و قوت خود در شبانه روزی به عفتاد در مسنگ باز آورده است هرگز موافقت و متابعت غضب نکرده و شفقت بر خویشتن نبرده ...
عبادی مروزی » مناقب الصوفیه » بخش ۱۲ - فصل چهارم: در ذکر کردن ایشان
بدان که حق تعالی اهل حقیقت را به هیچ کار چندان نفرمود که بر ذکر خود که یا ایها الذین آمنوااذکرو الله ذکرا کثیرا ذکر بسیار حضور و دوستی است کسی که چیزی را دوست دارد همگی خود بدو دهد قال رسول الله من احب شییا اکثر ذکره تا در دل محبت حق تعالی پدید نیاید زبان به ذکر او حرکت نکند پس ذکر تبع محبت است و محبت کار دل است
حق تعالی چون خواهد که ظاهری را با باطن در دوستی شرکت دهد دوستی شرکت دهد دوستی در باطن بنده نهد و ذکر در ظاهر پیدا کند تا ظاهر به زبان یاد می کند و باطن بنده نهد و ذکر در ظاهر پیدا کند تا ظاهر به زبان یاد می کندو باطن به دل دوست می دارد و چندان که ذکر می افزاید دولت قربت بر درگاه حق می افزاید ...
عبادی مروزی » مناقب الصوفیه » بخش ۱۶ - فصل دوم: در خوشدلی و خوشرویی
... چون این معانی جایی جمع شد همه خوشدلی وگشاده رویی باشد
از آنکه ظاهر آدمی تبعباطن اوست هر چه در باطن حرکت کند اثر آن بر ظاهر پدید آید اگر قبضی در دل آید عبوسی در روی آید و اگر بسطی در دل آید بشاشتی در وی آید
و قبض در دل بدان سبب بود که چیزی جوید که آن نصیب او نبود در نایافت آن رنجور شود و تنگ دل گردد خوش رویی از وی برود به هرکه رسد سخن نتواند گفت همیشه با خلق به سبب فوت نصیب به جنگ باشد و با حق تعالی به سبب خلاف مراد به خشم باشد ...
عبادی مروزی » مناقب الصوفیه » بخش ۲۱ - اصل اول: و در پنج فصل یاد کنیم - فصل اول: در توکل
... ابوالعباس فرغانیگویدابراهیم خواصدر توکل یگانه بود و باریک فرا گرفتیلیکن سوزن و ریسمان و رکوه و ناخن پیرا از وی خالی نبودی و غایب گفتند یا اسحق نه آن همه چیزها منع می کنی این چرا داری گفت این چیزها توکل را به زیان نیاورد و خدای را بر ما فریضه هاست و درویش یک جامه دارد و چون بدرد سوزن و رشته ندارد وی را به نماز متهم می دارد
چنین گفته است اول قدم در توکل آن است که بنده خود را در پیش قدرت حق‑سبحانه و تعالی‑چنان دارد که مرده در پیش غسال که وی را هیچ تدبیر و حرکتی نباشد که اگر حرکتی کند در طلب رزق خود از حد توکل بیفتد ازآنکه حرکت در طلب نصیب خود جز شک در تقدیر نباشد
رویم‑رحمة الله علیه‑را از توکل پرسیدند گفت اعتماد کردن بر وعده ای که حق تعالی کرده است ...
عبادی مروزی » مناقب الصوفیه » بخش ۲۳ - فصل سوم: در یقین
... ذوالنون‑رحمة الله علیه‑گوید که یقین دعوت کند به کوتاهی امل و کوتاهی امل به زهد و ثمره زهد حکمت است و از حکمت نگریستن در عواقب آید
جنید‑رحمة الله علیه‑گوید از سری سقطی‑رحمة الله علیه‑شنیدم که گفت یقین آرام گرفتن بود آنگه که ارادت در دلت پدید آید از آنکه دانسته باشی که حرکت هیچ منفعت نکند ترا و هرچه بر تو قضا کرده اند از تو باز ندارد
ابوتراب نخشبی‑رحمة الله علیه‑گوید در بادیه می رفتم جوانی را دیدم بی زاد می رفت با خود اندیشیدم که این مرد بی زاد می رود هلاک شود گفتم ای پسر در چنین موضعی بی زاد می روی جوان گفت ای شیخ سر برآور و چشم باز کن و گرد عالم نگر که تا جز خدای را عز و جل هیچ کس را می بینی با حق همراه بودن و زاد برگرفتن نشان ایمان نباشد ...
عبادی مروزی » مناقب الصوفیه » بخش ۲۵ - فصل پنجم: در تفکر
بدانکه چون مردم راضی شوند از اشغال فراغت یابند و در فراغت هیچ کار بهتر از فکرت نیست‑که پیوسته تفکر می کند در احوال جهان و اوصاف خویش و جلال حق تعالی
و گفت فکرت حرکت دل است پس از شناختن و طلب حقایق کارها و مصنوعات حق تعالی میدانی است که تفکر جولان کردن دل است در آن میدان هرچند که مرد تفکر بیش کند حقایق بیش روی نماید و چندان که به ادارک حقایق ربوبیت می افزاید اقرار او در عبودیت می افزاید
تفکر دو نوع است تفکری است در خلق و تفکری در حق تعالی تفکردر مخلوقات به مصنوعات و مقدورات واجب است که انقیاد و تواضع و اعلام افزاید ...
عبادی مروزی » مناقب الصوفیه » بخش ۲۶ - اصل دوم: در احوال باطن و درو پنج فصل است - فصل اول: در معرفت
... اما آنها که وی را به وی شناسد همیشه رضای او طلبند شهود وی خواهد و این کس در معرفت راسخ قدم باشد اهل صفه چنین باشند
فتح موصلی‑رحمة الله علیه‑چنین گوید که نشان عارف صادق آن است که حرکت و سکون و نطق و سکوت و خوف و رجاء او همه از خدا باشد
عارف محقق آن است که به چشم اعتبار در دنیا نگرد و به چشم انتظار به آخرت و به چشم احتقار به خود و طاعت خود و داند که همه فرع است و ناقص اصل کامل معرفت معبود عالمیان است از همه جهان انفصال طلبد و به مقصود اتصال جوید این چنین نور جهان باشد ...
عبادی مروزی » مناقب الصوفیه » بخش ۲۸ - فصل سوم: در مشاهدت
... و بعضی در مشاهده به کمال رسیده اند چنانکهبوعمرومکی‑قدس الله روحه‑گفته است که مشاهده عهد دل است با حق تعالی که با هیچ ننگرد الا که حق را در آن چیز بیند از آنکه در آنچیز نظر آن کس ورای حق بود از وی هیچ نطلبد جز نظر وی و این کس در حضور و غیبت یکسان بود اگر در خود نگرد و اگر در دیگری نگرد جز جمال ربوبیت نبیند
و این حالت مرفوعان و مقبولان است و این کمال مشاهدت است که حرکت و سکون او همه حق بود ویرا خود غیبت نماند موجودات آیینه وی گردد جمال حق در آن آیینه کشف شود آن کشف سبب حیات او گردد چنانکه بایزید‑قدس الله روحه العزیز‑گفت که اگر حق تعالی یک نفس مدد مشاهدت خود از ما بازگیرد دمار از جان ما برآرد
ذوالنون‑رحمة الله علیه‑گفت در هیچ چیز ننگرستم که در آن هیچ چیز دیدم الا مقصود و معبود خود را ...
عبادی مروزی » مناقب الصوفیه » بخش ۳۰ - فصل پنجم: در سماع
... و هر چه از منظومات و منثورات به وی رسد وهم پاک او به مدد همت تتبع آن بکند از شنیده پس آن تحصیل راوجدگویند
اگر از آن وجدی که در باطن حاصل شود شمه ای به ظاهر رساند کالبد در لذت ادراک نسیم روحانی حرکتی کند آن را حال خوانند
اهل طریقت را سماع لابد است از آنکه مدد روح و طراوت وقت و جمعیت خاطر و فراغت دل در سماع توان یافت و برهان کمال حیات و نشان اقبال وقت ادراک لذت سماع است وهر کس که از وی بهره ندارد حواس باطن او مختل است و هر که را خلل به حواس راه یافت میان او و بهایم فرق نماند ...
... و بعضی باشند که فزع محبت و جزع جنون بر دل ایشان مستولی باشد چون لمعه برق سماع در روزن دل ایشان بتابد قوت جزع بر سکون حرمت ترجیح گیرد به تأثیر آن برق متحرک شود انفعال در طبع او پیدا آید به ظاهر نقل می کند چشمرا گریان کند به مدد آن برق غالب وقت باشد که مستولی تر شود زبان را در و لوله آرد وقتباشد که کاملتر شود و غلبه حیرت ظاهر در تحیر باطن منعقد شود
چون محبت رایت همت زیادتی گیرد برخاستنو در گشتن و جامه دریدن و حرکت زیادتی کردن اثر آن باشد و این همه احوال عین سماع است و هیچ دل ازین احوال بی مدد سماع نیست
پس معلوم شد که وجد دو نوع است ساکن و متحرک و هر دو محض حق است
و در حقیقت سماع و تفاوت وجد سخن بسیار است این کتاب احتمال آن نکند خوض نکرده ایم در بیان حقایق که غرض تصحیح احوال متصوفه بود به دلیل شرعی هر کلمه ایرا به دلیلیاز سنت موکد کردیم و از شرع حقایق و نشر معانی تحرز نموده
و در سماع چند اشکال است که حل آن به اخبار اولیتر که به برهان عقلی اول اباحت سماع است و در روا داشتن و شنیدن اشعار و اجازت حرکت در وی اخبار آمده است
عایشه‑رحمة الله علیه‑روایت کند که روز عیدرسول ‑نشسته بود کنیزکی حبشی درآمد و پیشرسول ‑قولی آغاز کرد می گفت و دف می زد امیرالمؤمنینعمر‑رضی الله عنه‑از در حجره به حدتی تمام درآمد گفت حجرهرسولو آواز مزامیر خواستکه وی را زجر کند رسول ‑گفت یا عمر بگذار که هر قومی را عیدی است و عید ما این است ...
عینالقضات همدانی » تمهیدات » تمهید اصل ثامن - اسرار قرآن و حکمت خلقت انسان
... ای عزیز چون جوهر اصل الله مصدر موجودات است به ارادت و محبت در فعل آمد کیمیاگری او جز این نیامد که هو الذی خلقکم فمنکم کافر ومنکم مؤمن اختلاف الوان موجودات نه اندک کاری آمده است آیتی از آیات خدا اختلاف خلقت خلق آمده است ومن آیاته اختلاف ألسنتکم و ألوانکم دریغا السعید منسعدفی بطن أمه هر که از ارادت خدا سعید آمد از شکم مادر در دنیا سعید آمد و هرکه از ارادت خدا شقی آمد از شکم مادر در دنیا شقی آمد و از برای این معنی بود که افعال خلق بر دو قسم آمد قسمی سبب قربت آمد به خدا إلیه یصعد الکلم الطیب و العمل الصالح یرفعه و قسمی سبب بعد آمد و دوری که وقدمنا إلی ما عملوا من عمل فجعلناه هباء منثورا آفریننده ی ما و آفریننده ی عمل ما اوست والله خلقکم وماتعملون چنانکه می خواهد در راه بنده می نهد و می گوید هل من خالق غیر الله
پس شریعت را نصب کردند و پیغمبران را بفرستادند و سعادت و شقاوت آدمی را در آخرت به افعال او باز بستند مقتضای کرم بی علت و رحمت بی نهایت ازل آن بود که او را اعلام کند که سعادت ثمره ی کدام حرکات و افعال باشد و شقاوت از کدام حرکت باشد پس انبیا را بدین عالم فرستادند و جمله ی اعمال ایشان را بدین عالم و بدین اعمال و افعال باز بستند یا أیها الرسول بلغ ما انزل إلیک من ربک حاصل آمد بعد ما که فرستادن انبیا جز مؤمنان را فایده ندهد که مؤمن را جز عمل اهل سعادت در وجود نیاید و کافر را جز عمل اهل شقاوت در وجود نیاید پس فرستادن پیغمبران به خلق مؤمنان را رحمت آمد کفار را شقاوت پیدا گردانید
لقد من الله علی المؤمنین إذ بعث فیهم رسولا من أنفسهم خدا منت نهاد بر مؤمنان به فرستادن محمد از نزد خود بدیشان تا پیغامبر چه کند یتلوا علیهم آیاته احوال آخرت همه بیان کند ایشان را و شرح طاعات و معاصی به تمامی بکند و بیان حلال و حرام بکند و یکی را واجب کند و یکی را مندوب گرداند مبشرین بالسعادة و منذرین بالشقاوة و جایی دیگر گفت و ما نرسل المرسلین إلا مبشرین و منذرین اما یزکیهم آن باشد که دل های عالمیان از خبایث معصیت و رذایل صفات ذمیمه پاک کند که جمله ی صفات ذمیمه سبب راه شقاوت آخرت باشد ویعلمهم الکتاب و الحکمة آنست که همه طاعات و اوصاف حمیده را بیان کند تا عموم عالمیان بدانند و کسب کنند تا راه سعادت روند اما منت نهادن مصطفی بر امت خود نه از بهر این باشد از بهر آن بود که لقد جاءکم رسول من أنفسکم از نفس محمد آمدند زیرا که اگر از نفس محمد نبودندی این کمالیت نداشتندی و چون دیگر خلق بودندی ...
... به دندان لب همی باید گزیدن
خلق را هدایت به احمد حوالت کنند و ضلالت با ابلیس پس چرا در حق ابوطالب عم او با او خطاب کنند که إنک لاتهدی من أحببت ولکن الله یهدی من یشاء ای عزیز هرچه در ملک و ملکوت است هر یکی مسخر کاری معین است اما آدمی مسخر یک کار معین نیست بلکه مسخر مختاری است چنانکه احراق بر آتش بستند اختیار در آدمی بستند چنانکه آتش را جز سوزندگی صفتی نیست و آدمی را جز مختاری صفتی نیست پس چون محل اختیار آمد به واسطه ی اختیار ازو کارهای مختلف در وجود آید اگر خواهد که حرکت کند از جانب چپ و اگر خواهد از جانب راست اگر خواهد ساکن باشد و اگر خواهد متحرک از بهر این کار او را بدین عالم ابتلا و امتحان فرستادند که لیبلوکم أیکم أحسن عملا اگر خواهد مختار مطیع بود و اگر خواهد نبود پس مختاری در آدمی چون مطبوعی آب و آتش و نان و گوشت است در ترطیب و احراق و سیری و غذا دادن بعد ما که هرکه را برای سعادت آفریدند جز مختار حرکات اهل سعادت نباشد و هر که را برای شقاوت آفریدند جز اعمال اهل شقاوت نباشد اهل ایمان را بیان می کند أما الذین آمنوا وعملوا الصالحات فلهم جنات المأوی نزلا بما کانوا یعملون و اهل کفر را قدح کرد و وعید آتش فرمود که وأما الذین فسقوا فمأواهم النار کلماارادوا أن یخرجوا منها أعیدوها فیها اما شیوه ی ارادت در شرع مقبول نیست و شرع می گوید إعملوا فکل میسر لما خلق له اینجا دانم که ترا در خاطر آید که پس دعوت و بعثت انبیا و رسل نیز چه فایده بود
ای عزیز دعوت انبیا و رسل نیز یکی آمد از اسباب حصول علم به سعادت و شقاوت و مثال این چنان باشد مثلا که عسل در پیش کسی نهند و او را آرزوی عسل بود و در آن عسل زهر است اگر مخبری آنجا نبود به جهل مرد انگبین به زهر آمیخته بخورد و از خوردن آن او را جز هلاک حاصل او نباشد اکنون اگر مردی او را گوید که عسل آمیخته است به زهر و او این مرد را دروغ زن نداند لابد به ترک خوردن آن عسل او را ضرورة باشد و این اخبار سبب حیوة او باشد اکنون بدان ای عزیز که ضرب الله مثلا دنیا و شهوت دنیا چون عسل دان که گفتم و خلق همه عاشق دنیا شده اند زیرا که نزد ایشان آن شهوات دنیا لذیذ ست در حال و از بهر لذت یک ساعت بسیاری عذاب آخرت حاصل می آید که رب شهوة ساعة أورثت حزنا طویلا پیغامبران مخبران و آگاه کنندگان آمدند مر زهر دنیا را و گفتند دنیا ماری ست که زهر دارد و اگر از زهر احتراز کنند سود دارد ایشان را مصطفی گوید الدنیا حیة قاتلة و جایی دیگر قرآن بیان می کند إعلموا إنما الحیوة الدنیا لعب ولهو و زینة و تفاخر بینکم و تکاثر فی الأموال و الأولاد ...
عینالقضات همدانی » تمهیدات » تمهید اصل عاشر - اصل و حقیقت آسمان و زمین نور محمد ص و ابلیس آمد
... آن طالبان که مطلوب باشند جملۀ اسرار و علوم در طی الف الم بینند ابتدای ایشان این اسم باشد که ألله تا مقلوب شود چنانکه هیچ نماند مگر هو چنانکه ابن عباس را بپرسیدند که الله چه معنی دارد گفت الله عبارة عن الهویة طالبی دیگر را مقلوب شود ابتدای ألهادی بود هدایت کشش سر بر زند وإن تطیعوه تهتدوا از این باشد پس از این صبر روی نماید که ولو أنهم صبروا حتی تخرج إلیهم لکان خیرا لهم این معنی باشدپس ألبدیع روی نماید علامات نعم المولی ونعم النصیرروی نماید او را بجای رسانند که ألباقی او را نیز نعت شود پس از این اورا خلعت دهند که او بداند که ألوارث چه باشد پس ألرشید روی نماید پس ألضار او را ضری حاصل گرداند ألنافع او را مرهمی بنهد ألمقسط در این مقام بداند که چه بود ألممیت او راروی نماید ألحی اورا زنده گرداند ألنور او را منور کند زنهار تا چه فهم کنی از این حجابها که گفته میشود ألمبدی المعید در این مقام ابتدا و انتهای او روی بوی نماید ألظاهر الباطن او را هم ظاهر و هم باطن بکمال رساند ألسمیع البصیر او را شنوا و بینای حقیقت گرداند این هر یکی را مقامیست و متحد نیست ألجبار المتکبر او را پست و نیست کند ألمؤمن المهیمن اوراهست کند ألقدوس السلام او را پیری و تربیت کند ألصمد او را یکتا کند و آنگاه او را قبول کند هو او را بر تخت الله و الهیت بنشاند دایرۀ هو او را با پناه عزت گیرد
سخن آن بزرگ اینجا وی را روی نماید که مرید او را سؤال کرد که شیخ تو کیست گفت ألله گفت تو کیستی گفت الله گفت از کجایی گفت الله آن دیگر نیز مگر از اینجا گفت چون از وی پرسیدند که ازکجا میآیی گفت هو گفتند کجا میروی گفت هو گفتند چه میخواهی گفت هو تو از این عالم چه خبر داری از این مقام تا بدانجا که نور مصطفی- علیه السلام- است چندانست که از سواد تا بیاض و یا از حرکت تا سکون جمله روندگان بشخصی رسیده اند که قیام و عالم ملک و ملکوت بدوست بعضی نور احمدی دانسته اند و بعضی جمال صمدی
همگنان عین القضاة نباشند که در عزت دایرۀ هو مستغرق باشد که جهانی را بحمایت حمای صمدیت خلعتها بخشند بعدما که این بیچاره خود در حمایت عزت آن دیوانه است که ألصبیان یزمونه بالحجارة دریغا إنی لأجد نفس الرحمن من قبل الیمن بتعریف او گواهی میدهد همانا که از آن دیوانه شد که هشیار آمده بود دیوانگی اورا از همه موجودات پوشیده گردانید انبیا- علیهم السلام- برسالت و فایدۀ غیری مشغول شدند اوراگفتند با ما موافقت کن و ما را باش مجرد اما همانا که عشق اویس با صورت بینان میگوید ...
عینالقضات همدانی » لوایح » فصل ۹
هر وارد که بود قابل را در حرکت آرد اگر وارد ضعیف بود حرکت ضعیف بود که در دید آید شطح در سماع نشان آنست که السماع محرک القلوب الی عالم الغیوب و اگر وارد قوی بود حرکت قوی بود در دید نیاید سکون در سماع نشان آنست که وتری الجبال تحسبها جامدة وهی تمر السحاب
گه نعره زند عقلم از بیم فراق او ...