گنجور

 
۲۰۸۱

سنایی » حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه » الباب العاشر فی سبب تصنیف الکتاب و بیان کتابة هذا الکتاب رعایة لذوی الالباب » بخش ۱۲ - یمدح الشیخ الامام جمال‌الدّین فخرالاسلام تاج الخطباء احمدبن محمّدالملقّب بالحذور

 

... اوست فهرست و سرجریده علم

اوست بنیاد جود و مایه حلم

آسمان قدر و مشتری دیدار ...

... تازه و خوش چو در بهار شمال

تازیان را شکال بر بسته

لاشکان را فسار بگسسته ...

... راحت روح خود از آن گفت آر

هرگهی کو به درس بنشیند

عقل در مجلسش درر چیند ...

... بر کریمان اثر ز نعمت اوست

آب عذبست نکته بر نامه

آتش باد پیکرش خامه ...

... در فصاحت زبان چو بگشاید

بسته گیرد زمانه را شاید

زانکه آنکس که خواجه دل شد ...

سنایی
 
۲۰۸۲

سنایی » حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه » الباب العاشر فی سبب تصنیف الکتاب و بیان کتابة هذا الکتاب رعایة لذوی الالباب » بخش ۲۳ - حکایت

 

... در بد و نیک نیک یار من است

من میان بسته بهر طاعت را

گوشه بگزیده ام قناعت را ...

... گفت هستم به قوت حاجتمند

هست حیوان به قوت اندر بند

راتبم گندمیست هر روزی ...

... سر فرو کرد و گندمک برکند

حلقش از حلقها بماند به بند

مرغ گفتا که من شدم باری ...

سنایی
 
۲۰۸۳

عبدالقادر گیلانی » غزلیات » شمارهٔ ۳۷ - نومید مشو

 

نومید مشو بنده از رحمت ما هرگز

زیرا که به غیر از ما کس نیست تورا هرگز

خواهم که در این عالم تو پاک شوی از جرم

ورنه به تو نفرستم ای بنده بلا هرگز

چون سوخته ای امروز از درد فراق ما ...

... در دوزخ پر آتش ناریم ترا هرگز

ای بنده گناه خود تو دیدی و تو دانی

بر روت نیارم هم در روز جزا هرگز

ای جمع تهی دستان حقا که نخواهم بست

من این در رحمت را بر روی شما هرگز ...

عبدالقادر گیلانی
 
۲۰۸۴

وطواط » قصاید » شمارهٔ ۱ - در مدح وزیر ضیاءالدین عراق بن جعفر

 

ای بر مراد رأی تو ایام رامضا

بسته میان بطاعت فرمان تو قضا

از جاه تو گرفته سیادت بسی شرف ...

... چون برق لامعست بیان تو در سخن

چون ابر ماطرست بنان تو در سخا

خود را هنوز دست تو معذور نشمرد ...

... موسی نه ای و لیک نمایی به کلک خویش

هر معجزه که موسی بنمود از عصا

فرزانگان زمدح تو جویند افتخار

و آزادگان بصدر تو یابند انتما

بی حلم تو خفیف بود چون هوا زمین ...

... معلوم رأی تست که بر اهل روزگار

در نظم و نثر نیست بجز بنده پیشوا

آنم که هست فکرت من آیت صواب ...

... دریای عقل ساخته از لفظ من گوهر

بستان فضل یافته از طبع من نما

نظم منست چون گل و لاله عزیر و من ...

... گه پیش دره های سفیهان برم قفا

غبنی بود تمام که از بهر این حطام

عرض عزیز و عمر گرامی شود هبا

عهدیست بس دراز که بنده بروز و شب

عهد وزارت تو همی خواست در دعا ...

... دست حوادث فلک از دامنش جدا

اکنون بدانچه خواست همی بنده پیش فضل

منت خدایی را که رسانید مر ترا

وقتست ای نشانه امید اهل فضل

کامید بنده را کند افضال تو روا

امروز نیست جز بعنایات صدر تو ...

وطواط
 
۲۰۸۵

وطواط » قصاید » شمارهٔ ۴ - د رمدح شمس الدین ابوالفتح محمد بن علی وزیر

 

... کام تو بر خلایق گیتی شده روا

ای شمس دین تویی که بسعی تو باز بست

ایزد نظام و مصلحت دین مصطفا ...

... لفظ تو در عذوبت و طبع تو در ذکا

قس بن ساعده بر تو طالب هنر

معن بن زایده بر تو سایل عطا

عبدالحمید پیش عبارات تو هدر

ابن العمید پیش رسالت تو هبا

در پیش خط تو که بود مقلة البصر

خطهای ابن مقله را نبود رونق و بها

وقت سخن عطارد چیره سخن بود ...

وطواط
 
۲۰۸۶

وطواط » قصاید » شمارهٔ ۶ - در مدح علاء الدوله اتسز

 

... بباغ راه گستردند فرش حله و دیبا

بباغ اندر بنفشه شد چو قد بیدلان چفته

بباغ اندر شکوفه شد چو خد دلبران زیبا

همه اطراف صحراهست پر یاقوت و پر بسد

همه اکناف بستان هست پرمرجان و پر مینا

ز پستی تا به بالا برد لشگر ابر غرنده ...

... زمین شد تازه و خندان به سان چهره عذرا

چو بخشش گاه جمشیدست از نعمت همه بستان

چو کوشش گاه کاوسست زینت همه صحرا ...

... ز گوهر عرصه هامون سراسر گشته چون دریا

ز نقش گلبنان مانده بعبرت صورت پروین

ز لحن بلبلان مانده بحیریت نعمت عنقا

شعاع برق گویی شد کف موسی بن عمران

که از جیب هوای تیره آرد روشنی پیدا

نسیم بادگویی شد دم عیسی بن مریم

که چشم اکمه نرگس کند در بوستان بینا ...

... بخوبی و بلعلی ارغوان همچون رخ حورا

گل سرخ و گل زردند در بستان چو دو دختر

گرفته در میان باشند دو روی گل رعنا ...

... تو گویی ساقیان ابر دادستندشان صحبا

ز انوار ریاحیین باغ و بستان گشته سرتاسر

منور چون عبادتگاه راهبانان شب یلدا ...

... همه آفاق را افتاد سودای طرب در دل

که تا بنمود ابراز برق رخشنده ید بیضا

جهان پیر بی رونق بسعی طارم ازرق ...

... بیان خوب او داده فنون علم را رونق

بنان راد او کرده رسوم جود را احیا

ز جود او گرفته فیض جود ابر در نیسان ...

... جهان آنرا کند تنفیذ و چرخ آنرا کند امضا

تویی کل و چو اجزایند شاهان بنی آدم

بآخر سوی کل خویش باشد مرجع اجزا ...

... ز نعمت های مستصفی و دولت های مستوفا

بسی روزی کنار ایزد ترا با بندگان تو

چنین ماه و چنین سال و چنین روز و چنین آلا

وطواط
 
۲۰۸۷

وطواط » قصاید » شمارهٔ ۸ - نیز در مدیحه گوید

 

... زبان بگشاده مدحت را همه اجسام چون سوسن

میان بر بسته امرت را همه اجرام چون جوزا

تویی ناظر به چشم عقل در آفاق و در انفس ...

... کمینه نطفه قدر تو صد بهرام و صد کیوان

کهینه بنده صدر تو صد کسری و صد دارا

نه چون پهنای جاه تو بود آفاق را بسطت ...

... ز دود کین تو تیره ضمیر مردم جاهل

بنور مهر تو روشن روان مردم دانا

خجل گشته ز اخلاق وز الطاف و ز افعالت ...

... مرا بوده در اطراف خراسان مستقر لیکن

شده فضل مرا بنده فحول خطه بطحا

سزد نثر مرا بنده نجوم گنبد گردان

برد نظم مرا غیرت عقود لؤلؤ لالا ...

... نه چون هم گوشان هستم مخنث عادت و رسوا

من از روی شرف حرم ولیکن از حیا بنده

من از راه طمع گنگم و لیکن از هنر گویا ...

وطواط
 
۲۰۸۸

وطواط » قصاید » شمارهٔ ۱۰ - نیز در مدیحه گوید

 

... کسی کو صوت من یابد نخواهد لحن عنقا را

چه قیمت با کمال بنده این مشتی مزوررا

چه قوت با نفاذ تیر شاهان بانک غوغا را

همی تا در چمن گردد زبان بگشوده سوسنرا

همی تا بر فلک باشد میان بر بسته جوزا را

زجودت باد آسایش همه اعقاب آدم را ...

وطواط
 
۲۰۸۹

وطواط » قصاید » شمارهٔ ۱۸ - نیز در مدح اتسز

 

... تأیید را برایت و رأی تو التماس

اقبال را بنام و نام تو انتساب

اوقات مدحت تو مبارک تر از مشیب ...

... گریان و دل پر آتش و نالنده چون سحاب

از خواب بر نخیزد الا بنفخ صور

هر دشمنی که بیند شمشیر تو بخواب ...

... احداث راز جانب او باشد اجتناب

من بنده تا ز باب رفیعت جدا شدم

از بخت بهره هیچ ندیدم ز هیچ باب

نستد دلم ز دست طرب هیچ تحفه ای

گویی که بسته است دلم با طرب حساب

مستور کرد چرخ ز من چهره نشاط ...

وطواط
 
۲۰۹۰

وطواط » قصاید » شمارهٔ ۲۱ - در مدح اتسز خوارزمشاه

 

... بی خواب مانده ام که گرفتست در غمت

از دیدگان مرا همه بالین و بستر آب

آنها که انده تو رساند بشخص من ...

... برده است از شکوفه و شمشاد و عبهر آب

مر بنگری در آتش و آب از جمال تو

گردد منقش آتش و گردد منور آب ...

وطواط
 
۲۰۹۱

وطواط » قصاید » شمارهٔ ۲۲ - نیز در ستایش گوید

 

... ز خشم و عفو تو گشته مقرر آتش و آب

اگر بر آتش و بر آب بنگرد خلقت

شود معنبر و گردد معطر آتش و آب ...

... همیشه باد ز تف دل و نم دیده

عدوت را همه بالین و بستر آتش و آب

نصیب حاسد و قسم ولیت در عقبی ...

وطواط
 
۲۰۹۲

وطواط » قصاید » شمارهٔ ۲۹ - هم در مدح اتسز گوید

 

... لؤلؤ بود بحسرت و دیبا بود برشک

آنجا که نادرات بیان و بنان تست

باعدل هم قرانی و با امن هم قیاس

در عالم از نتایج حکم قران تست

بنشسته فتنه و شده اسلام با قرار

از بی قرار خنجر فتنه نشان تست

بخشنده بحر بنده دست جواد تست

گردنده چرخ سخره عزم روان تست ...

... حفظ خدای عز و وجل پاسبان تست

هر جان که خنجر تو زکفار بستدست

آن جان یقین شناس که پیوند جان تست ...

... هم ترجمان سر حقایق زبان تست

من بنده را اگر ببیان در فصاحتست

والله که جمله از برکات بیان تست

ور هست در قبیله من بنده نام و نان

دانند عاقلان که همه نام و نان تست ...

وطواط
 
۲۰۹۳

وطواط » قصاید » شمارهٔ ۳۳ - هم در مدح اتسز گوید

 

... بر نوال تو بحر محیط چون شمرست

تو بسته ای کم ملک و از مهابت تو

خمیده قامت دشمن چو حلقه کمرست ...

... بخاک و باد درون او فتاده اکلیلش

اگر بنزد تو قدر فلک بدین قذرست

بقهر خصم تو در بسته اند خلق اوهام

در این معانی اوهام خلق را اثرست ...

... هزار چندان در خدمت تو منتظرست

هنوز خانه من بنده از مواهب تو

پر از بضاعت بحرین و بار شوشترست ...

... نکوست حالم ور نیز بد بود چه کنم

نه نقض حکم الهی بدست بنده درست

بهیچ نوع مرا از فلک شکایت نیست ...

وطواط
 
۲۰۹۴

وطواط » قصاید » شمارهٔ ۴۰ - در مدح ملک اتسز

 

... وصل تو هجر تو همه سود و زیانست

از بند هوای تو کرا روی نجاتست

وز تیر جفای تو کرا بوی امانست

هر چند دلم را بستم گوش گرفتند

جایی کشد اندوه تو کز فتنه نشانست ...

... عنوان ظفر نصرة دین آنکه حریمش

از صرف زمان مرجع ابنای زمانست

مقصود قرآن اتسز غازی که در او ...

... ای آنکه بهیجا فزع خنجر و رمحت

اصل جزع اهل ضرابست و طعانست

در پای جلال تو ز تایید رکابست

در دست کمال تو ز اقبال عنانست ...

... حاشا که ترا بحر کرم خوانم کز بحر

بیشی بود آنرا که چنان بذل و بنانست

هنگام سکون حزم تو بر مثل یقینست ...

... در مجلس و در صدر تو تمکین و مکانست

چون صدر تو بیند بنهد آلت رحلت

هر طالب خیری که در آفاق روانست ...

وطواط
 
۲۰۹۵

وطواط » قصاید » شمارهٔ ۴۶ - در مدح سید مجدالدین گوید

 

... بر باد داده سر چو قلم هرکه چون قلم

بر مهر خاندان تو بسته میان نداشت

افلاس راه آن املی کرده منقطع ...

... کو را پناه جاه تو اندر امان نداشت

او بس کسا که از تو بنام و بنان رسید

گرچه کس از قبیله او نام و نان نداشت ...

... در جان و دل محبت این خاندان نداشت

تا شد بنان بنده ز قوت بحد فعل

جز نشر مکرمات تو اندر بنان نداشت

اسب مدایح تو مرا در مجال نظم ...

وطواط
 
۲۰۹۶

وطواط » قصاید » شمارهٔ ۶۴ - ایضاً در مدح خاقان کمال الدین محمود

 

... شده هنر بمعانی لفظ او مقرون

شده ظفر بنواصی خیل او معقود

ز عنف و لطفش زاید همی سموم و نسیم ...

... امید را بحیاض مکارم تو ورود

ببندگی جناب تو از دل صافی

زمانه داده مواثیق و چرخ بسته عهود

برون شدست ز روی بزرگواری و قدر ...

وطواط
 
۲۰۹۷

وطواط » قصاید » شمارهٔ ۶۵ - نیز در مدح خاقان کمال الدین محمود

 

... بدیع صورت او همچو نام او محمود

جناب او شده ابنای ملک را مقصد

بدیع صورت او همچو نام او محمود

جناب او شده ابنای ملک را مقصد

رضای او شده ارباب عقل را مقصود ...

... بشارتی بدوام و اشارتی بخلود

عهود بست ز چرخ ثبات ملک تو چرخ

درین حدیث نباشد ز چرخ نقض عهود ...

... سخاوت نامحدود و عطات نامعدود

ببندگی دولت مقبول کی شود هرگز

هر آنکه شد ز جانب مبارکت مردود ...

... شرف شده بمساعی چتر تو مقرون

ظفر شده بنواصی خیل تو معقود

همیشه تا که عداوت بود نقیض وداد ...

وطواط
 
۲۰۹۸

وطواط » قصاید » شمارهٔ ۶۷ - هم در مدح اتسز

 

... به از حمایت جاه تو پاسبان نبود

نظام روی زمین را حمایت تو بست

اگر عنایت اجرام آسمان نبود ...

... سزد مرا که زبان نیز در دهان نبود

مرا بنان ز پی نقش مدح تو باید

چو این نباشد آن به که خو بنان نبود

همی کنم سبکی در بزرگ مجلس تو ...

وطواط
 
۲۰۹۹

وطواط » قصاید » شمارهٔ ۷۰ - در مدح اتسز خوارزمشاه

 

بهار باز جهان را همی بیاراید

جمال چهره بستان همی بیفزاید

بسان جلوه گران گوش و گردن گیتی ...

... سحاب روی شکوفه همی بیفروزد

شمال جعد بنفشه همی بپیراید

یکی بکوه و بصحرا گلاب می ریزد

یکی بباغ و بستان عبیر می ساید

بهار نایب رضوان شدست گرنه چرا ...

... چنین سپه را لابد چنان شهی باید

گلست آری شاه و بنام او اینک

ز خطبه کردن بلبل همی نیاساید ...

... گشاده نرگس چشم امید را همه شب

که صبح بردمد و گل جمال بنماید

گرفته لاله بکف جام لعل و مانده بپای

مگر ببزم خودش گل شراب فرماید

بنفشه پیش در افکنده سر مسخروار

ز خط طاعت گل نیم خطوه نگراید ...

... زبان دهر بجز مدحت تو نسراید

ز روی جود بنان تو گرد بنشاند

ز تیغ فصل بیان تو زنگ بزداید

ستاره پیمان با ناصح تو می بندد

زمانه انجام دندان با حاسد تو می خاید ...

... همیشه تا که به بپیش محققان سخن

بقصد هیچ خردمند را بندراید

گزیده باد هر آن کت بمهر بگزیند

ستوده باد هرآن کت بطبع بستاید

تن تو باد براحت که بدسگال ترا ...

وطواط
 
۲۱۰۰

وطواط » قصاید » شمارهٔ ۷۱ - در مدح شمس‌الدین وزیر

 

... معجزات از بیان او خیزد

مکرمات از بنان او زاید

کام دل از زمانه بستاند

هر کش از اعتقاد بستاید

فضل او راه عیب بر بندد

عقل او راز غیب بگشاید ...

وطواط
 
 
۱
۱۰۳
۱۰۴
۱۰۵
۱۰۶
۱۰۷
۵۵۱