گنجور

 
وطواط

ای صورت سیادت و ای مایهٔ سخا

بر تو بی نفاق و عطای تو بی ریا

از طبع تو فروخته شد آیت هنر

وز کف تو فراخته شد رأیت سخا

چرخ از مناقب تو ستاند همی علو

ابر از شمایل تو ستاند همی صفا

آنجا که بخشش تو ، همه سود بی زیان

و آنجا که کوشش تو ، همه خوف بی رجا

مأخوذ فتنه را زمساعی تو نجات

بیمار فاقه را زایادی تو شفا

با امر و نهی تو نزند دم همی قدر

امر روان تو چو شهاب است بی مضا

از نور رأی تو فلک ملک را فروغ

وز فیض کف تو شجر جود را نما

امر تو در ممالک عالم شده روان

کام تو بر خلایق گیتی شده روا

ای شمس دین ، تویی که بسعی تو باز بست

ایزد نظام و مصلحت دین مصطفا

آنی که هست طبع تو پیرایهٔ کرم

و آنی که هست ذات تو سرمایه حیا

از جاه تست دیدهٔ تأیید را بصر

وز سعی تست قالب اقبال را بقا

در عفو همچو آبی و در خشم همچو نار

در حلم همچو خاکی و در لطف چون هوا

در دولت تو طایر بخل و عنا و ظلم

از دیدها نهفه چو سیمرغ و کیمیا

فرسوده در مشقت و آسوده در نعم

از عنف و لطف تو دل اعدا و اولیا

احرار دهر کرده بر آثار تو مدیح

و اجرام چرخ داده باحکام تو رضا

گردی که بر هوا شود از سم مرکبت

در چشم اختران کشدش چرخ توتیا

کرده سیاست تو و داده نوال تو

بد خواه را سزا و نکو خواه را جزا

فرزانگان بخدمت تو جسته اتصال

و آزادگان بحضرت تو کرده التجا

از لفظ مکرمات تو روزی هزار بار

با فر و با مهابت و با نور و با ضیا

چون چشمه بهشتی و چون روضهٔ بهشت

لفظ تو در عذوبت و طبع تو در ذکا

قس بن ساعده بر تو طالب هنر

معن بن زایده بر تو سایل عطا

عبدالحمید پیش عبارات تو هدر

ابن العمید پیش رسالت تو هبا

در پیش خط تو، که بود مقلة البصر

خطهای ابن مقله را نبود رونق و بها

وقت سخن عطارد چیره سخن بود

همچون هلال یک شبه در پیش تو دوتا

یک کس در اختلال نماندست و اعتزال

از سعی های خوب تو در ملک پادشا

تا لعل چون حجر نشود ،شهد چون شرنک

تا ماه چون سها نبود ، صبح چون مسا

بادا ولی صدر تو در روضهٔ طرب !

بادا عدوی جاه تو در قبضهٔ فنا!

جاه تو بر تضاید و امر تو بی خلل

عز تو بر تواتر و عمر تو با بقا

مقبول از تو طاعت خالق ، رضای خلق

در آجلت مصوبت و در عاجلت ثنا

 
 
 
قطران تبریزی

تا داد باغ را سمن و گل بنونوا

بلبل همی سراید بر گل بنونوا

رود و سرود ساخته بر سرو فاخته

چون عاشقی که باشد معشوق او نوا

مشک و عبیر بارد بر گلستان شمال

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از قطران تبریزی
مسعود سعد سلمان

چون نای بینوایم ازین نای بینوا

شادی ندید هیچ کس از نای بینوا

با کوه گویم آنچه ازو پر شود دلم

زیرا جواب گفته من نیست جز صدا

شد دیده تیره و نخورم غم ز بهر آنک

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از مسعود سعد سلمان
امیر معزی

آمدگه وداع چو تاریک شد هوا

آن مه‌ که هست جان و دلم را بدو هوا

گرمی‌ گرفته از جگر گرم او زمین

سردی‌ گرفته از نفس سرد من هوا

ماه تمام او شده چون آسمان کبود

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از امیر معزی
سنایی

منسوخ شد مروت و معدوم شد وفا

زین هر دو مانده نام چو سیمرغ و کیمیا

شد راستی خیانت و شد زیرکی سفه

شد دوستی عداوت و شد مردمی جفا

گشته‌ست باژگونه همه رسمهای خلق

[...]

وطواط

ای بر مراد رأی تو ایام رامضا

بسته میان بطاعت فرمان تو قضا

از جاه تو گرفته سیادت بسی شرف

وز فر تو فزوده وزارت بسی بها

خلق خدای را برعایت تویی پناه

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از وطواط
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه