گنجور

 
۲۰۶۱

سنایی » حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه » الباب الثامن ذکرالسطان یستنزل‌الامان » بخش ۱۵ - در عدل پادشاه و صفت آن

 

... عدل شه نعمت خداوندست

جور او پای خلق را بندست

شاه عادل چو کشتی نوحست ...

... طالب شاه عادلست جهان

تو نیت خوب کن جهان بستان

هرکه دارد به داد و دین عالم ...

سنایی
 
۲۰۶۲

سنایی » حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه » الباب الثامن ذکرالسطان یستنزل‌الامان » بخش ۱۶ - حکایت در عدل و سیاست و جود پادشاه

 

... دی سر ماه بود و من ز نشاط

بستدم مزد تا روم به رباط

پنج ترک آمد از قضا پیشم ...

... اندر آن روز کی رسد فریاد

مر ترا هیچ بنده و آزاد

ماند محمود زاولی حیران ...

... روز حشر آخر این بپرسندم

بنگر از جهل من چه خرسندم

ملک اگر هست یا نه این چه غمست ...

... دست انصاف تا تو بگشادی

این جهان بست کله شادی

گر تو نیکی کنی جزا یابی ...

سنایی
 
۲۰۶۳

سنایی » حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه » الباب الثامن ذکرالسطان یستنزل‌الامان » بخش ۱۹ - در کفایت و رای پادشاهی

 

... از تو و ملک تو برآرم دود

گفت بوبکر بنده فرمانم

باد برخی جان تو جانم ...

... ظالمی را همی نهی تعظیم

بنده زادی خود آن محل دارد

که ز وی شاه ما خلل دارد

ظالمی خیره رای هر جایی

چون ورا پیش شاه بستایی

پیش این تخت با بزرگی جفت ...

... لیکن این از جواب گردد راست

بنده زاده است و ظالمست بلی

نیست با تو مرا بدین جدلی ...

سنایی
 
۲۰۶۴

سنایی » حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه » الباب الثامن ذکرالسطان یستنزل‌الامان » بخش ۲۶ - در عدالت و ستم ناکردن

 

شاه چون بستد از رعیت نان

نقد شد کل من علیها فان

از رعیت شهی که مایه ربود

بن دیوار کند و بام اندود

نان خشکار را ز من ببری ...

... گر نخواهی برهنه عورت تن

در گریبان مزن ز بن دامن

شاه را از رعیت است اسباب ...

... تو ز تأثیر کوز می شنوی

گور پی بند کیسه پندارد

کور می را هریسه پندارد ...

... بد نو کشته گنده نیک کهن

خار باشد به جای خرما بن

همه روز از برای لقمه نان ...

... علف خر سبوس و کاه و جوست

خار بن گرچه رست و بالا کرد

سر او را سپهر والا کرد ...

... ریگ بر آب تشنه تر باشد

شه چو بنشست بر دریچه هزل

ملک بیرون پرد ز روزن عزل ...

سنایی
 
۲۰۶۵

سنایی » حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه » الباب الثامن ذکرالسطان یستنزل‌الامان » بخش ۳۱ - در راستی میان جور و عدل

 

... همچو مطرب که باعث سیکیست

فکرت آخرست اصل بنا

نظر اول است تخم زنا ...

... شاه را کار ملک پیراییست

ملک آلوده مرگ بستاند

ملک پالوده جاودان ماند ...

سنایی
 
۲۰۶۶

سنایی » حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه » الباب الثامن ذکرالسطان یستنزل‌الامان » بخش ۳۳ - حکایت در آنکه پادشاه را دل در هوا نباید بستن

 

... هم در آن لحظه اش به آب افکند

گفت شه خوب ناید اندر بند

که چو بگشاد زو بلات بود

شه چو در بند ماند مات بود

گفت شه دست برده در دل خویش ...

... مایه سازد به دست موزه خویش

پای بند نماز و روزه خویش

ستم و زور بر گدایی چند ...

... خصم او گرش مرگ باشد باز

خوان جان پیش دشمنان بنهد

لقمه نان به دوستان ندهد ...

... نان ایتام و غزل دوک عجوز

بستده حرص بیش کرده هنوز

غافل از روز عرض و نفخه صور ...

سنایی
 
۲۰۶۷

سنایی » حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه » الباب الثامن ذکرالسطان یستنزل‌الامان » بخش ۳۸ - فی صفة‌العلماء و امراء الدولة القاهرة و صفة غلمانه و جنده کثّرهم‌اللّٰه

 

عالمانت چو تیغ چیره زبان

عاملانت چو نیزه بسته میان

وین کمر بستگان که بر در تو

بگشادند جمله کشور تو ...

... تیغداران چو نیزه و چو سنان

همه برجسته و ببسته میان

جام بر کف بسان ناهیدند ...

... از پی قهر دشمن و بدخواه

گرد بستان ملک شاهنشاه

خیمه ها در ممالک فلکند

دیو بندان چو لشکر ملکند

ملکی کو مسیح پی باشد ...

... حصن تو دعوت سحرگاهیست

تو چنانی که مادحت بستود

ورنه ای آن چنانت باید بود ...

سنایی
 
۲۰۶۸

سنایی » حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه » الباب الثامن ذکرالسطان یستنزل‌الامان » بخش ۳۹ - ستایش امیرجلال‌الدولة ابوالفتح دولتشاه‌بن بهرامشاه ابن مسعود اناراللّٰه براهینهم

 

... از پی قهر خویش و بدخواهان

بنده شاه و خواجه شاهان

خامش و عادل و بهی چو ملک ...

... گشته مانند تاج افسر اوی

چون توانست بندگی کردن

پس بدانست بنده پروردن

چون پیمبر به یثرب افتاده ...

... مشک غماز اندرون دارد

در کفش چون سنان کمر بندد

خون همی ریزد و همی خنند ...

... خلق او را که گویی از پی دل

بنده گل شد چو بردمید از گل

دلش از باغ آن جهانی به ...

... دست رادش به جود پیوستن

فارغ است از گشادن و بستن

پر گهر همچو گوش و گردن کان ...

... گردن گردنان به طوق سخاش

خوش بود بسته بهر جود و عطاش

فلکی گرد نیک و بد می گرد ...

... خانه مشتری بود ماهی

بندگانند شاه و یزدان را

بنده تر پادشاه گیهان را

شاه را چشم از او شده روشن ...

... جود او شکر را کند زنده

جاه او خلق را کند بنده

باد هردم برای مقصودش ...

سنایی
 
۲۰۶۹

سنایی » حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه » الباب الثامن ذکرالسطان یستنزل‌الامان » بخش ۴۲ - اندر مدح صدرالامام تاج‌الوزراء ابی‌محمدبن الحسن‌بن منصور گوید

 

... آنکه حاتم اگر شود زنده

شود از جان و دل ورا بنده

فطنت و ذهن پای بر جایش ...

... نه ز خود کز خدای بیند بس

عالم از بهر بندگی کردن

از فلک طوق ساخت در گردن ...

... دست بر کار و پای بر جایی

در ره او خود از چو تو دلبند

هیچ زن برنخاست از فرزند ...

... در صلابت درین زمان عمریست

بنمای ای تن ار چنو دگریست

این مثابت بهرزه یافته نیست ...

... کرده سلطان جهان بدو تسلیم

پادشاهان ز وی کله یابند

بی رهان از لقاش ره یابند

همچو گردون همی کله بخشد

عفو بستاند و گنه بخشد

از هنر تاج گشته بر وزرا

در او مأمن همه فضلا

تا که بنشست خواجه در بالش

بالش آمد ز نار در بالش ...

... چون خدا راه حکم بگشاید

حکمت خود به خلق بنماید

زین صفت پیشکار بنشاند

کار عالم به حکم او راند ...

... خلق در رأفت و خوشی آسود

طن چه داری که اینچنین بنیاد

شاه بهرامشه بهرزه نهاد ...

سنایی
 
۲۰۷۰

سنایی » حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه » الباب الثامن ذکرالسطان یستنزل‌الامان » بخش ۴۳ - در مدح نظام‌الملک ابونصر محمّدبن عبدالحمیدالمستوفی

 

... نیست در کارگاه صنع خدای

کار بندی چو خواجه کارگشای

چون سرانگشت او قلم گیرد ...

... خاطرش آفتاب و کلک فلک

خط او در هوای گلبن راز

پشت طاوس دان و سینه باز ...

... که فلک گشت تخته خاکش

خامه اندر بنان او گه سیر

بگشاید به خلق بر در خیر ...

... انده دشمن است و شادی دوست

خیر و شر بسته در زبانه اوست

شب آبستنست خامه او

گشت مضمر ز فتح نامه او ...

سنایی
 
۲۰۷۱

سنایی » حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه » الباب الثامن ذکرالسطان یستنزل‌الامان » بخش ۴۷ - در مدح اقضی‌القضاة نجم‌الدّین ابوالمعالی‌بن یوسف‌بن احمد الحدّادی

 

... وانکه از گل دل آورد حاصل

سمع آنکو به مجلسش بنشست

شمع دارد تو گویی اندر دست ...

... کو ز امر خدای مستملیست

جود او چون بهار خوش سلبست

بود او چون حیات حق طلبست

مایه فرش رسم تحفه اوست ...

... در نظر چون عبارت آراید

جبرییلش به طبع بستاند

کلک او کز ره جفا دورست

همچو انگشت حور پر نورست

در کف نقشبند سر ازل

در خلاء جلال او چه خلل ...

... لفظهایی که هست در قرآن

ابن عباس روزگارست او

با معانی بی شمارست او ...

... ور مرا گوید ای سنایی رو

بندم از دیده با شمال گرو

ور بخواند مرا ز بهر عتاب ...

سنایی
 
۲۰۷۲

سنایی » حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه » الباب الثامن ذکرالسطان یستنزل‌الامان » بخش ۴۸ - در مدح شیخ‌الامام جمال‌الدّین ابونصر احمدبن محمّدبن سلیمان الصغانی

 

... هرکه از عقل رنگ دارد و بوی

بسته اوست همچو دستنبوی

ذوق او جان فروز اقرانست

پند او بند سوز دیوانست

سیما در ره حقیقت و شرع ...

... روغن اندر چراغدان دارد

با امل عمر او چو پیمان بست

ز انتقال زوال حال برست ...

... دل ز دینش همیشه در ارمست

چه ارم زیر گلبن کرمست

باغ ایمانش را ز چشمه روی ...

... از هزاران هزار در نهفت

چکنم من که خود یکی بنگفت

در خور عقل عامه می گوید ...

... سخنش با نوا و زینت و برگ

خاص بندیست عام گیر چو مرگ

وارث مصطفی به علم و وفا ...

... سر صندوق صدق را بگشای

خلق را سر لطف حق بنمای

از سخا و فصاحت از سر دین ...

... غذی صدهزار جانی تو

قالبست این جهان و جانش تویی

همچو شخصست دین روانش تویی ...

... راز را مستمع بیان تو باد

آز را مصطنع بنان تو باد

باد تا هست اختران را سیر ...

سنایی
 
۲۰۷۳

سنایی » حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه » الباب التاسع فیالحکمة والامثال و مثالب شعراء‌المدّعین ومذّمة‌الاطباء والمنجّمین » بخش ۱ - فصل فی بیان سبیل‌السعادة والطریق المستقیم

 

... روز محشر بدان عقاب دهی

کی پسندی ز بنده ظلم و خطا

ور تو رانی چرا دهی تو جزا ...

... بر تو جایز کجاست بیدادی

گر تو بر بنده کفر خواسته ای

وز مکافات آن نکاسته ای ...

... بود از نفس شوم اماره

او ترا راه راست بنمودست

گر تو بر ره روی ترا سودست ...

... انبیا را بگو به چه فرستاد

چون وی افکند ظلم را بنیاد

به بدی حاجت رسل نبود ...

... بی گنه را چرا تو خون ریزی

تو چه گویی مگر که بستیزی

پیش گیری مگر ره انکار ...

سنایی
 
۲۰۷۴

سنایی » حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه » الباب التاسع فیالحکمة والامثال و مثالب شعراء‌المدّعین ومذّمة‌الاطباء والمنجّمین » بخش ۲۱ - اندر خویش لشکری گوید

 

... خال و عم را گدای نام نهد

بنشاند ز جهل و کشخانی

پدر پیر را به دربانی ...

... گر نداری به خدمتت خواند

ور بداری به عنف بستاند

همه از کون خواجه تیز دهد ...

... صبر و همت بضاعت تو بس است

که خود آبستن است با همه ساز

شب کوتاه تو به روز دراز ...

سنایی
 
۲۰۷۵

سنایی » حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه » الباب التاسع فیالحکمة والامثال و مثالب شعراء‌المدّعین ومذّمة‌الاطباء والمنجّمین » بخش ۲۲ - ذکر انواع‌الشهوات علی بعضها تحریض و علی بعضها تمریض اندر صفت شهوات و در حق غلام باره گوید

 

... چون چراغند از آنکه وقت فدی

چون فتیله ز بن خورند غذی

تا کم از یک دو مه به کسب مجاز ...

... راست گفت آنکه برگشاد گره

بسته گیری به خوی نیکو به

هرکجا دین بود درم نبود ...

... زشت باشد نکو رها کردن

یوسفی را بنه بها کردن

چون نه یعقوبی و نه بن یامین

زین دعا نشنوی مگر آمین ...

سنایی
 
۲۰۷۶

سنایی » حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه » الباب التاسع فیالحکمة والامثال و مثالب شعراء‌المدّعین ومذّمة‌الاطباء والمنجّمین » بخش ۲۹ - حکایت و ضرب‌المثل

 

... رندی اندر ربود دستاری

آن دوید از نشاط در بستان

وین دوان شد به سوی گورستان ...

... گفت ای خواجه گرچه زان سون شد

نه ز بند زمانه بیرون شد

چه دوم بیهده سوی بستان

خود همی یابمش به گورستان ...

... آنکه راز دل و نهان داند

داد من زو به جمله بستاند

تا بدین سان که کرد ما را عور ...

... مثل خویش بد چو دهقانست

دست او پای بند اقرانست

تا بود سایه هست زیر درخت

چون فرو ریخت برگ بندد رخت

خرمنش چون ز دانه باشد پر ...

سنایی
 
۲۰۷۷

سنایی » حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه » الباب التاسع فیالحکمة والامثال و مثالب شعراء‌المدّعین ومذّمة‌الاطباء والمنجّمین » بخش ۳۵ - در مثالب علوی زرمدی گوید

 

... زن اگر بد کند شوی خرسند

سیم باید که ماند اندر بند

چون ترا عقل نیست چتوان کرد ...

... ننگ و عاری بر آل بوطالب

هرچه بستاند از حرام و حرج

از بهای نماز و روزه و حج ...

... همه اندر دهان یکدگرست

عقل و جان کسی که بی ادبست

این یکی بیوه وان دگر عزبست

عقل و جان کسی که بی باکست ...

سنایی
 
۲۰۷۸

سنایی » حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه » الباب التاسع فیالحکمة والامثال و مثالب شعراء‌المدّعین ومذّمة‌الاطباء والمنجّمین » بخش ۳۹ - در مذمّت خدمت مخلوق گوید

 

... در سخن سفله ژاژ می خاید

تاش زان ترهات بستاید

در شجاعت ورا بسان علی ...

... بر خدایی که رازق روزیست

بنده را زو سرور و پیروزیست

آن وثوقش نباشد از تبهی ...

... هر کجا هست ره فرادانی

بنده گشتست از پی نانی

هرکجا تیز فهم و فرزانیست

بنده ای کند فهم و نادانیست

رزق رازق ببیند از مخدوم

اینت نادان و از خرد محروم

بنده را ای تو رازق مرزوق

دور گردان ز خدمت مخلوق ...

سنایی
 
۲۰۷۹

سنایی » حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه » الباب التاسع فیالحکمة والامثال و مثالب شعراء‌المدّعین ومذّمة‌الاطباء والمنجّمین » بخش ۵۴ - التمثیل فی احوال المنجّم الجاهل عندالملک العالم

 

... پادشاهی ورا به خدمت خواند

گاه و بی گاه پیش خود بنشاند

پادشا مر ورا سؤالی کرد ...

... گفت در حال گردنش بزنید

بسته ویرا ز پیش من بکشید

مرد دژخیم مر ورا بکشید ...

سنایی
 
۲۰۸۰

سنایی » حدیقة الحقیقه و شریعة الطریقه » الباب العاشر فی سبب تصنیف الکتاب و بیان کتابة هذا الکتاب رعایة لذوی الالباب » بخش ۷ - فصل اندر تبدیل حال

 

... صبح پیریم در زمان بدمید

بنمردیم تا به بوالعجبی

بندیدیم صبح نیم شبی

موی و دل شد چو شیر و چون قطران ...

... لیکن اکنون شدست دل قطران

موی بستد سپیدی از دندان

بنگر ای خواجه در رخ و پشتم

شد چو انگشت هر ده انگشتم ...

... زندگانی که نبودش حاصل

مرد عاقل در آن نبندد دل

عجز و ضعفست حاصل کارم ...

سنایی
 
 
۱
۱۰۲
۱۰۳
۱۰۴
۱۰۵
۱۰۶
۵۵۱