کلیم » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۵ - تعریف قحط دکن
... بعسرت جمله نعمتها بدل شد
ز تنگی سفره مردم بغل شد
چو نان پنهان خورند از سایه خویش ...
... زشوق نان درین قحط آنکه می مرد
کفن با خود بخاک از سفره می برد
چو کار زندگی شد در جهان تنگ ...
... غریبان دیار زندگانی
سفر کردند همچون کاروانی
حباب آسا درین دریای پرشور ...
کلیم » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۹ - در شکستن دست خود گفته
... کنون سامان دردم بیشتر شد
شکست دست سود این سفر شد
سپهر از بهر آن دستم شکسته ...
... پی این فال دایم قرعه انداز
که آید کی درستی از سفر باز
نماندم هیچ عضوی ناشکسته ...
کلیم » دیوان اشعار » مثنویات » شمارهٔ ۲۰ - کتابه عمارت لاهور
... شود شعله همچون ستون بردبار
زحفظش سفر بیخطر آنچنان
گه از دل رود حرف سوی زبان ...
کلیم » دیوان اشعار » ترجیعات و ترکیبات » شمارهٔ ۲ - در رثاء حاج محمد جان قدسی و تاریخ فوت او
... بلبل قدس وداع چمن دنیا کرد
بال پرواز سفر بیشتر از گل وا کرد
خار گلزار وطن دامن انسش بکشید ...
... کی ز دل کلفت این حادثه کمتر گردد
مگر آنروز که قدسی ز سفر برگردد
من گرفتم که فلک فکر تلافی دارد ...
... قاصد اشک که از دیده پریدن آموخت
نرسید از پی آن یار عزیز سفری
سخنش رفت بسیر همه جا تا او رفت ...
کلیم » دیوان اشعار » ترجیعات و ترکیبات » شمارهٔ ۳ - ترکیب بند در تهنیت نوروز و مدح شاه جهان
... هر متاعی را خریداریست در بازار عشق
گل همه برگ از سفر بلبل نوا آورده است
تا شود نظارگی بیگانه هوش و خرد ...
ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۶
... سیه گلیم منم ورنه هرگز از شیراز
به اختیار که کرد است اختیار سفر
علی الخصوص به راهی که از مهابت او ...
... هم از نشیبش راضی ترند راه روان
که دست کرم توان کرد که گهی به سفر
عجب مدار اگر ریگ او روان باشد ...
... وراست عرصه ی جاهی که چرخ پردرد
تمام عمر سفر کرد و ره نبرد به در
دهند بیضه ی زرین آفتاب خراج ...
ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۷
... ولی زشومی جمعی که از لکامتشان
سفر گزیدم و هستم هنوز در آزار
جماعتی که اگر عمر خویش صرف کنند ...
ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » قصاید » شمارهٔ ۱۲
... چو در دلم گذری بر میان زدی خلخال
غلط نمودم گویا سفر داری
به سوی روضه دریا دل ستوده خصال ...
ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » قطعات » شمارهٔ ۹
خواجه آمد از سفر رفتم به قصد دیدنش
خادمان گفتند نزد خواجه کس را بار نیست ...
ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » غزلیات ناتمام » شمارهٔ ۵۵
رخت چون دیوانگان صحرا به صحرا می کشم
عشق می گوید سفر کن رخت هرجا می کشم
در میان محنت امروز از بس خو کردم ...
ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۲۷
گفتم سفری کنم اگر تقدیرست
دلگیری فارس را سفر تدبیر است
اما چکنم که آب چشم تر من ...
ابوالحسن فراهانی » دیوان اشعار » رباعیات » شمارهٔ ۱۱۹
چون مهر سفر به هفت کشور کردم
رو زان تا شب ز خاک بستر کردم ...
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۴۷
... بازم امشب به سر افتاده هوای صحرا
آن غلامم که مرا خضر سفر مهتاب است
آنکه چون برق ز ویرانه ی ما می گذرد ...
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۲۸۲
ای دل سفر به لجه ی عمان مبارک است
دریا به ما چو چشمه ی حیوان مبارک است ...
... غمگین مباش روی کریمان مبارک است
چون گردباد چند به خشکی سفر کنم
رفتن چو موج بر سر طوفان مبارک است ...
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۴۰
... بیرون رود از صحبت احباب سلامت
از هند سفر می کنم و شکر ضرور است
کشتی چو برون رفت ز گرداب سلامت ...
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۳۵۹
چند چون مرغ کسی بادیه پیما باشد
زر ماهی ز سفر کردن دریا باشد
سایه ی بال هما بستر آسایش نیست ...
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۷۰
... هرچه حاصل شد سلیم از عمر آن را عشق برد
زین سفر هر چیز آوردیم صرف باج شد
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۷۶
... کز گلوی خویش ماهی آب دریا را برید
در سفر دایم عزیزی هست این گلزار را
بلبل از پرواز اگر بنشست رنگ گل پرید ...
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۸۳
... بجز غبار دل خود سلیم چیزی نیست
که همچو سیل مرا توشه ی سفر گردد
سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۸۵
... که همچون گردبادم پای در دامن نمی گنجد
سفر کردن به سوی دوستان ذوق دگر دارد
نسیم مصر از شادی به پیراهن نمی گنجد ...