خوش آنکه دوستی از دوست باخبر گردد
هما به گرد سر مرغ نامه بر گردد
اگر نمی طلبد در حریم دیده ترا
سرشک بهر چه در چشمم این قدر گردد
تو چون خرام کنی، گر کسی دگر نبود
چو دود شمع، ترا سایه گرد سر گردد
نگاهم از سر مژگان نمی کند پرواز
چنین بود چو پر و بال مرغ، تر گردد
چنین که محو تماشای صورتی چون طفل
ترحم است به حالت، ورق چو برگردد
بجز غبار دل خود سلیم چیزی نیست
که همچو سیل مرا توشه ی سفر گردد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این غزل به شادی پراکنده از خبر دوستی میپردازد و از زیباییهای عشق و تماشای محبوب سخن میگوید. او به معشوق میگوید که اگر او به چشم او ننگرد، اشکهایش به چه درد میخورند. همچنین، شاعر به توصیف ابعاد عشق و تعلق خاطرش میپردازد و میگوید که حالتی از عشق و نگاۀ مداوم به محبوب، او را به حالتی وابسته و محو میکند. در نهایت، او به بیارزشی چیزهای غیر از عشق اشاره میکند و میگوید که تنها غبار دلش و احساسات او همچون سیل، توشهٔ سفرش میشود.
هوش مصنوعی: خوشا به حال کسی که دوستش از محبت او آگاه شود، مانند پرندهای که دور گردن خود نامهای به همراه دارد.
هوش مصنوعی: اگر شوق دیدن تو در قلبم نیست، پس چرا چشمانم اینقدر پر از اشک است؟
هوش مصنوعی: زمانی که تو با ناز و دلربایی حرکت میکنی، اگر کسی در کنار تو نباشد، سایهات مانند دود شمع دور سرت میچرخد.
هوش مصنوعی: نگاه من از روی مژگانم پرواز نمیکند؛ اینگونه است که پر و بال یک پرنده میشود و احساس غمگینی به وجود میآورد.
هوش مصنوعی: انسان وقتی به تماشای چهرهای معصوم و بیگناه مانند یک کودک مینشیند، تحت تأثیر احساسات و ترحم قرار میگیرد. اما اگر روزگار برگردد و اوضاع تغییر کند، ممکن است این احساسات متفاوت شوند.
هوش مصنوعی: به جز غم و اندوهی که در دلم دارم، چیزی نیست که بتواند مانند سیل، برای من در سفر سودمند باشد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چه می کنم ز دلی کو ز یار برگردد
روا بود که چنان دل ز دیده در گردد
مرا نباشد از آن دل که گر به جان آید
ز جورِ دوست بنالد ز عهد برگردد
دلم ز پایِ تو ای دوست بر نتابد سر
[...]
سرم فدات چو تیغ تو گرد سر گردد
دلم نماند که تیر ترا سپر گردد
بزن تو تیر که من آن سپر نمی خواهم
که دیده را ز رخت مانع نظر گردد
چو بر زمین گذری هیچ جانور نزید
[...]
کریم زاده چو مفلس شود در او پیوند
که شاخ گل چو تهی گشت بارور گردد
لئیم زاده چو منعم شود ازو بگریز
که مستراح چو پر گشت گنده تر گردد
دل از سفر ز بد و نیک باخبر گردد
به قدر آبله هر پای دیده ور گردد
ترا ز گرمروان آن زمان حساب کنند
که نقش پای تو گنجینه گهر گردد
ز شرم حسن محابا نمی کند عاشق
[...]
بخیل چون زر قلبست و پند چون آتش
نه زرّ قلب ز آتش سیاهترگردد
ز حرص مال بخیلا مگو به ترک مآل
از آن بترس که روزیت بخت برگردد
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.