گنجور

 
سلیم تهرانی

خون بی تابان به محشر نیست بی گفت و شنید

کشتن سیماب، دارد دعوی خون شهید

گر نباشد تیر او در سینه، نگشاید دلم

نسبت پیکان او با دل چو قفل است و کلید

در میان پیرهن دارد میان نازکی

همچو مو باریک و همچون تار پیراهن سفید

بخل در خوان کریمان نیست، از کم قسمتی ست

کز گلوی خویش، ماهی آب دریا را برید

در سفر دایم عزیزی هست این گلزار را

بلبل از پرواز اگر بنشست، رنگ گل پرید

کار ما افتاد با سبزان هندستان سلیم

کیسهٔ دل را تهی کردیم از سرخ و سفید