مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۱۸
... خمش کن ای دل دریا از این جوش و کف اندازی
زهی طرفه که دریایی چو ماهی چون در این شستی
چه باشد شست روباهان به پیش پنجه شیران ...
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۳۱
... خمش کن همچو ماهی تو در آن دریای خوش دررو
چو اندر قعر دریایی تو از آذر چه غم داری
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۵۴
... سلام علیک ای خواجه بهانه چیست این ساعت
نه دریایی و دریادل نه ساقی و خداوندی
نه یاقوتی نه مرجانی نه آرام دل و جانی ...
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۶۱
... مسلمانان مسلمانان بشویید از دل من دست
کز این اندیشه دادم دل به دست موج دریایی
مسلمانان مسلمانان خبر آن کارفرما را ...
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۶۲
... به هر شب شمس تبریزی چه گوهرها که می بیزی
چه سلطانی چه جان بخشی چه خورشیدی چه دریایی
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۶۵
... ور ز آنک خبر ندهی دانم که کجاهایی
در دامن دریایی چون در و گهر رفتی
هان ای سخن روشن درتاب در این روزن ...
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۰۴
... هم مؤمن و کافر شد ای مه تو که را مانی
شاد آنک نهد پایی در لجه دریایی
با دیده بینایی ای مه تو که را مانی ...
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۱۴
... من بی سر و پا گشتم خوش غرقه این دریا
بی پای همی گردم چون کشتی دریایی
از در اگرم رانی آیم ز ره روزن ...
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۱۶
... دریای معانی بین بی قیمت و بی کابین
تبریز ز شمس الدین بی صورت دریایی
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۱۸
... چیزی که تو را باید افلاک همان زاید
گوهر چه کمت آید چون در تک دریایی
مردم ز تو شد ای جان هر مردمک دیده ...
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۲۰
... در خود منگر زیرا در دیده خود مویی
گر غرقه دریایی این خاک چه پیمایی
ور بر لب دریایی چون روی نمی شویی
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۰۸
... دو دیده ای چراغ و روشنایی
تو دریایی و می گویی جهان را
درآ در من بیاموز آشنایی ...
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۸۷
بده ای کف تو را قاعده لطف افزایی
کف دریا چه کند خواجه به جز دریایی
چون تو خواهی که شکرخایی غلط اندازی ...
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۳۰
... تو چرا چست چو قرص قمری
تو چرا بی بنه چون دریایی
تو چرا روشن و خوش چون گهری ...
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۶۴
... جهان که آمد و ما همچو سیل از سر کوه
روان و رقص کنانیم تا به دریایی
اگر چه سیل بنالد ز راه ناهموار ...
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۷۹
بیامدیم دگربار سوی مولایی
که تا به زانوی او نیست هیچ دریایی
هزار عقل ببندی به هم بدو نرسد ...
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۹۶
... به سوی جسم چو خاکسترم میا گستاخ
که زیر اوست یکی آتشی و دریایی
به خوی آتش او من همی روم ای یار ...
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۱۰
... ای قمر سیمایم تو کرا می پایی
وقت بخشش جانا کانی و دریایی
وقت گفتن مانا که شکر می خایی ...
... روح ها دریادان جسم ها کف ها دان
تو بیا ای آنک گوهر دریایی
سیدی مولایی مسکنی مشوایی ...
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۸۰
... اخلایی اخلاییبشویید از دل من دست
کزین اندیشه دادم دل به دست موج دریایی
یقول العشق لی یا هو فصیحا فاتحا فاه ...
مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۸۸
... زهی کشتی شاهانه که عشق است
که رانندش درین دریایی خونی
فتبریز و شمس الدین قصدی ...