گنجور

 
۱۸۱

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۱۸

 

... خمش کن ای دل دریا از این جوش و کف اندازی

زهی طرفه که دریایی چو ماهی چون در این شستی

چه باشد شست روباهان به پیش پنجه شیران ...

مولانا
 
۱۸۲

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۳۱

 

... خمش کن همچو ماهی تو در آن دریای خوش دررو

چو اندر قعر دریایی تو از آذر چه غم داری

مولانا
 
۱۸۳

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۵۴

 

... سلام علیک ای خواجه بهانه چیست این ساعت

نه دریایی و دریادل نه ساقی و خداوندی

نه یاقوتی نه مرجانی نه آرام دل و جانی ...

مولانا
 
۱۸۴

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۶۱

 

... مسلمانان مسلمانان بشویید از دل من دست

کز این اندیشه دادم دل به دست موج دریایی

مسلمانان مسلمانان خبر آن کارفرما را ...

مولانا
 
۱۸۵

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۶۲

 

... به هر شب شمس تبریزی چه گوهرها که می بیزی

چه سلطانی چه جان بخشی چه خورشیدی چه دریایی

مولانا
 
۱۸۶

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۵۶۵

 

... ور ز آنک خبر ندهی دانم که کجاهایی

در دامن دریایی چون در و گهر رفتی

هان ای سخن روشن درتاب در این روزن ...

مولانا
 
۱۸۷

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۰۴

 

... هم مؤمن و کافر شد ای مه تو که را مانی

شاد آنک نهد پایی در لجه دریایی

با دیده بینایی ای مه تو که را مانی ...

مولانا
 
۱۸۸

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۱۴

 

... من بی سر و پا گشتم خوش غرقه این دریا

بی پای همی گردم چون کشتی دریایی

از در اگرم رانی آیم ز ره روزن ...

مولانا
 
۱۸۹

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۱۶

 

... دریای معانی بین بی قیمت و بی کابین

تبریز ز شمس الدین بی صورت دریایی

مولانا
 
۱۹۰

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۱۸

 

... چیزی که تو را باید افلاک همان زاید

گوهر چه کمت آید چون در تک دریایی

مردم ز تو شد ای جان هر مردمک دیده ...

مولانا
 
۱۹۱

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۶۲۰

 

... در خود منگر زیرا در دیده خود مویی

گر غرقه دریایی این خاک چه پیمایی

ور بر لب دریایی چون روی نمی شویی

مولانا
 
۱۹۲

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۷۰۸

 

... دو دیده ای چراغ و روشنایی

تو دریایی و می گویی جهان را

درآ در من بیاموز آشنایی ...

مولانا
 
۱۹۳

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۸۸۷

 

بده ای کف تو را قاعده لطف افزایی

کف دریا چه کند خواجه به جز دریایی

چون تو خواهی که شکرخایی غلط اندازی ...

مولانا
 
۱۹۴

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۲۹۳۰

 

... تو چرا چست چو قرص قمری

تو چرا بی بنه چون دریایی

تو چرا روشن و خوش چون گهری ...

مولانا
 
۱۹۵

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۶۴

 

... جهان که آمد و ما همچو سیل از سر کوه

روان و رقص کنانیم تا به دریایی

اگر چه سیل بنالد ز راه ناهموار ...

مولانا
 
۱۹۶

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۷۹

 

بیامدیم دگربار سوی مولایی

که تا به زانوی او نیست هیچ دریایی

هزار عقل ببندی به هم بدو نرسد ...

مولانا
 
۱۹۷

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۰۹۶

 

... به سوی جسم چو خاکسترم میا گستاخ

که زیر اوست یکی آتشی و دریایی

به خوی آتش او من همی روم ای یار ...

مولانا
 
۱۹۸

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۱۰

 

... ای قمر سیمایم تو کرا می پایی

وقت بخشش جانا کانی و دریایی

وقت گفتن مانا که شکر می خایی ...

... روح ها دریادان جسم ها کف ها دان

تو بیا ای آنک گوهر دریایی

سیدی مولایی مسکنی مشوایی ...

مولانا
 
۱۹۹

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۸۰

 

... اخلایی اخلاییبشویید از دل من دست

کزین اندیشه دادم دل به دست موج دریایی

یقول العشق لی یا هو فصیحا فاتحا فاه ...

مولانا
 
۲۰۰

مولانا » دیوان شمس » غزلیات » غزل شمارهٔ ۳۱۸۸

 

... زهی کشتی شاهانه که عشق است

که رانندش درین دریایی خونی

فتبریز و شمس الدین قصدی ...

مولانا
 
 
۱
۸
۹
۱۰
۱۱
۱۲
۲۵