ای دوست ز شهر ما ناگه به سفر رفتی
ما تلخ شدیم و تو در کان شکر رفتی
نوری که بدو پرد جان از قفس قالب
در تو نظری کرد او در نور نظر رفتی
رفتی تو از این پستی در شادی و در مستی
آن سوی زبردستی گر زیر و زبر رفتی
مانند خیالی تو هر دم به یکی صورت
زین شکل برون جستی در شکل دگر رفتی
امروز چو جانستی در صدر جنانستی
از دور قمر رستی بالای قمر رفتی
اکنون ز تن گریان جانا شدهای عریان
چون ترک کله کردی وز بند کمر رفتی
از نان شدهای فارغ وز منت خبازان
وز آب شدی فارغ کز تف جگر رفتی
نانی دهدت جانان بیمعده و بیدندان
آبی دهدت صافی زان بحر که دررفتی
از جان شریف خود وز حال لطیف خود
بفرست خبر زیرا در عین خبر رفتی
ور ز آنک خبر ندهی دانم که کجاهایی
در دامن دریایی چون در و گهر رفتی
هان ای سخن روشن درتاب در این روزن
کز گوش گذر کردی در عقل و بصر رفتی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر به بیان احساسات شاعر در مورد جدایی از دوستش میپردازد. شاعر از سفر ناگهانی دوستش به شهر دیگری سخن میگوید و خود را در حالتی تلخ و غمگین توصیف میکند. او اعتقاد دارد که دوستی که رفته، در جستجوی شادی و برتری به سر میبرد و به دنیایی بهتر وارد شده است. شاعر عشق و ارتباط خود با او را از دست رفته میبیند و احساس میکند که دلش نسبت به او تنگ شده و در عین حال امیدوار است خبری از او دریافت کند. او کنایههایی به تاثیر جدایی بر روح و جان دوستش دارد و به زیباییهای او نیز اشاره میکند. در نهایت، شاعر به دلتنگی و نیاز به ارتباط دوباره با دوستش تأکید میکند.
هوش مصنوعی: ای دوست، ناگهان از شهر ما رفتی و ما به شدت ناراحت شدیم در حالی که تو به سفر شیرین و خوشی رفتی.
هوش مصنوعی: نوری که جان ما را از قید و بند بدن آزاد میکند، وقتی به او نگاه کردی، خودت هم در آن نور غرق شدی.
هوش مصنوعی: تو از این دنیا و مشکلاتش رفتهای در حالتی شاد و خوش، به سویی آرام و با دستاوردهای بالا. اگر هم با چالشها و ناملایمات روبرو شدهای، اینجا دیگر اهمیتی ندارد.
هوش مصنوعی: هر لحظه همچون یک خیال، تو به شکلی جدید ظاهر میشوی و به شکلی دیگر تغییر میکنی.
هوش مصنوعی: امروز که تو را میشناسم، در مرتبهای از بهشت هستی و از دور به زیبایی و نور قمر نزدیک شدهای و به مرتبهای از اوج رفتهای.
هوش مصنوعی: اکنون ای جان، تو از جسم خود جدا شدهای و عریان گشتهای، مانند ترکهای که از خوشه جدا شده و از بند کمر آزادی یافتهای.
هوش مصنوعی: تو از خوردن نان بینیازی و از منت نانواها رها شدهای، و از آب هم بینیازی که از سوز جگر رها شدهای.
هوش مصنوعی: عشق میتواند به تو نعمت و sustenance بدهد، حتی اگر هیچ چیز دیگری نداشتی. او میتواند به تو آب زلال و خوبی بدهد، مانند آبی که از دریا میآید.
هوش مصنوعی: از روح پاک و حالت دلنشین خود خبری بفرست، زیرا در خود خبر دادن، خود را نیز فرستادهای.
هوش مصنوعی: اگر هم از سفرهایت چیزی نگوئی، من میدانم که در دامن دریاهایی مانند در و گوهر کجاها رفتهای.
هوش مصنوعی: ای سخن روشنی که از طریق این روزن عبور کردی، به عقل و بینایی رسیدی و در دل ما نفوذ کردی.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.