گنجور

 
سنایی

چو خواهم کرد زرق و هزل و ریواس

نخواهم نیز عاقل بود و فرناس

مرا چون نیست بر کس هیچ تفضیل

چه خواهم کرد زهد و فضل عباس

بیاور طاس می بر دست من نه

به جای چنگ بر زن طاس بر طاس

قرین و جنس من خمار و مطرب

بسنده‌ست از همه اقران و اجناس

مرا باید خراباتی شناسد

خطیب و قاضیم گو هیچ مشناس

می است الماس و گوهر شادمانی

نگردد سفته گوهر جز به الماس

می و معشوق را بگزین به عالم

جز این دیگر همه رزق است و ریواس

چه خواهم برد از دنیا به آخر

دلی پر حسرت و یک جامه کرباس

چه گویید اندرین معنی که گفتم

اجیبوا ما سالتم ایها الناس

رفیقا جام می بر یاد من خور

که زیر آسیای غم شدم آس

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
سنایی

یکی بهتر ببینید ایها الناس

که می دیگر شود عالم به هر پاس

دمی از گردش حالات عالم

نمی‌یابم نجات از بند وسواس

چو دل در عقدهٔ وسواس باشد

[...]

سوزنی سمرقندی

بخواهم گفت وصف سرخ کناس

چو کرد اندر دلم ابلیس وسواس

ترشروئی، ابوالعباس نامی

نشسته بر بساط آل عباس

بتن ماننده روباه مسلوخ

[...]

حکیم نزاری

زبان تیز دارم همچو الماس

ز الماسم بترسید ایّهاالناس

ملامت تا به کی خواهم کشیدن

ازین مشتی خطا بینان نسناس

خدنگ آه من از چرخ بگذشت

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه