گنجور

 
سیف فرغانی

ای که نام اشنوده باشی خسرو پرویز را

رو سفر کن تا ببینی خسرو تبریز را

بی گمان عاشق شدی شیرین برو فرهاد وار

گر بدی از لطف و حسن آن مملکت پرویز را

آفرین بر مادر گیتی و بر طبعش که او

نام خسرو کرد این شیرین شورانگیز را

لایق این مرتبه شیرین تواند بود و بس

گر شکر چین در خور ست این لعل شکر ریز را

هر شبی از پرتو خود شمع بر بالین نهد

آفتاب روی او مر صبح بیگه خیز را

غالیه ارزان شود هرگه که مشک افشان کند

بر تن همچون حریر آن شعر عنبر بیز را

چشم بیمارش چوبی پرهیز ریزد خون خلق

تن درستی کی بود بیمار بی پرهیز را

نزد مستان شراب عشق او تیره است آب

با لب میگون او صهبای دردآمیز را

سیف فرغانی مدام از فتنه حسنش بود

منتظر همچون شهیدان روز رستاخیز را

 
 
 
سنایی

می ده ای ساقی که می به درد عشق آمیز را

زنده کن در می پرستی سنت پرویز را

مایه ده از بوی باده باد عنبربیز را

در کف ما رادی آموز ابر گوهر بیز را

ای خم اندر خم شکسته زلف جان آمیز را

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از سنایی
باباافضل کاشانی

ای پریشان کرده عمدا، زلف عنبربیز را

بر دل من دشنه داده غمزهٔ خونریز را

شد فروزان آتش سودایت اندر جان و دل

درفکن در جام بی رنگ، آب رنگ آمیز را

می پیاپی، بی محابا ده، میندیش از حریف

[...]

جلال عضد

چون پریشان می‌کند آن زلف عنبربیز را

در جهان می‌افکند آشوب و رستاخیز را

گر ز پیش چهره زیبا براندازد نقاب

ترسم آشوب رخش بر هم زند تبریز را

ور کند بازوی خود رنجه به خون چون منی

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از جلال عضد
صائب تبریزی

هر خسی قیمت نداند ناله شبخیز را

خسروی باید که داند قدر این شبدیز را

خامشی دریا و گفت و گو خس و خاشاک اوست

پاک کن از خار و خس این بحر گوهر خیز را

دفتر گل را به آب چشم خواهد پاک شست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه