گنجور

 
جلال عضد

چون پریشان می‌کند آن زلف عنبربیز را

در جهان می‌افکند آشوب و رستاخیز را

گر ز پیش چهره زیبا براندازد نقاب

ترسم آشوب رخش بر هم زند تبریز را

ور کند بازوی خود رنجه به خون چون منی

من نهم گردن به طاعت زخم تیغ تیز را

پیش از آن کز گریه جانم بر لب آید گو بکن

گر دوایی می کند این اشک خون آمیز را

چون به دستم نیست از پیوند او سررشته ای

می کنم با زلف او پیوند دست آویز را

یک کرشمه گو بکن با جان مشتاقان خود

تا نبیند از دو چشم عاشقان خونریز را

باد بگذشت و ز بوی دوست جانم تازه کرد

خود که گرداند عنان آن باد عنبربیز را

بر در شیرین چو فرهادش گدایی خوشتر است

از سریر پادشاهی خسرو پرویز را

تا ببینی شور مدهوشان فروخوان ای جلال!

در سماع عاشقان این شعر شورانگیز را

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
سنایی

می ده ای ساقی که می به درد عشق آمیز را

زنده کن در می پرستی سنت پرویز را

مایه ده از بوی باده باد عنبربیز را

در کف ما رادی آموز ابر گوهر بیز را

ای خم اندر خم شکسته زلف جان آمیز را

[...]

مشاهدهٔ ۲ مورد هم آهنگ دیگر از سنایی
باباافضل کاشانی

ای پریشان کرده عمدا، زلف عنبربیز را

بر دل من دشنه داده غمزهٔ خونریز را

شد فروزان آتش سودایت اندر جان و دل

درفکن در جام بی رنگ، آب رنگ آمیز را

می پیاپی، بی محابا ده، میندیش از حریف

[...]

سیف فرغانی

ای که نام اشنوده باشی خسرو پرویز را

رو سفر کن تا ببینی خسرو تبریز را

بی گمان عاشق شدی شیرین برو فرهاد وار

گر بدی از لطف و حسن آن مملکت پرویز را

آفرین بر مادر گیتی و بر طبعش که او

[...]

جلال عضد

ساقیا! خیز و بیار آن آب رنگ آمیز را

وان حریف تلخ شیرین کار شورانگیز را

جز حدیث رندی و قلاّشی از رندان مپرس

ما چه می دانیم رسم توبه و پرهیز را

گو بیا از عاشقان آموز اندر نیم شب

[...]

صائب تبریزی

هر خسی قیمت نداند ناله شبخیز را

خسروی باید که داند قدر این شبدیز را

خامشی دریا و گفت و گو خس و خاشاک اوست

پاک کن از خار و خس این بحر گوهر خیز را

دفتر گل را به آب چشم خواهد پاک شست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه