گنجور

 
صامت بروجردی

برادرا دلم رفتنت قرار ندارد

مرو که خواهر تو ناب انتظار ندارد

به درد بی‌کسی‌ام مبتلا مکن به فدایت

که خواهر تو کسی را در این دیدار ندارد

تو منع می‌کنی از گریه‌ام ولی نتوانم

دل شکسته‌ام از گریه اختیار ندارد

دلم ز وعده برگشتنت قرار نگیرد

چرا که گردش ایام اعتبار ندارد

به خیمه منتظر تو نشسته عابد بیمار

میان بستر تب غیر گریه کار ندارد

گرفتم آن که پس از تو رضا شود به اسیری

توان اینکه به اشتر شود سوار ندارد

سکینه را بنشان در کنار خویش زمانی

که تاب دوری باب بزرگوار ندارد

بده تسلی لیلی برای خاطر اکبر

که دادغر و غریب است و غمگسار ندارد

مبر به جانب میدان علی اصغر خود را

که طفل طاقت پیکان آب دار ندارد

اگر به شام بود یا به کوفه یا مدینه

به هیچ وجه دل پر ز خون قرار ندارد

بکن سفارش طفلت رقیه بر پر سعد

که تاب سیلی شمر ستم شعار ندارد

مرا اسیر یزید کردی و رفتی

مرو که داد رسمی زینب فکار ندارد

شها شفاعت (صامت) نما بروز قیامت

که جز تو چشم به ابناء روزگار ندارد