گنجور

 
صامت بروجردی

در عالم ذر هستی ذرات چو یک جا

در آینه علم خدا گشت هویدا

از راح الستی ز کف ساقی باقی

سرها همه پرشور شد از نشئه صهبا

هر طایفه‌ای بر حسب حوصله خویش

خوردند از آن جام بلا با دل شیدا

نگشت از آن باده یکی قطره کم و بیش

مقصود خدا حاصل از آن مرحله اصلا

می‌جست پی مغفرت خلقه بهانه

کاین اصل بود ماحصل خلقت دنیا

بمرود به کافر «فلک نار جهنم»

فرمود به مومن «و برای او الجنه مثوی»

پس داد ندا جانب ارواح مکرم

آن را که بدی داعیه همت والا

کفر اهل حق و بنده من خلق کثیری

گردند همه معصیبت آلوده و رسوا

آیا ز شما کیست خریدار خلایق

کز معصیت خویش نسوزند به عقبی

خاموش شد از لاو نعم جمله ذرات

کردند از این مرتبه یک‌یک همه حاشا

شد همهمه و شورش آن عرصه جهانگیر

افتاد به ذرات سراسر همه غوغا

چون دید فکندند سپرجمله کونین

زد دامن مردی به کمر زاده زهرا

نقد گهر شیر خدا شافع امت

در صدف فاطمه صدیقه کبرا

از بهر خریداری مجموعه خلقت

بنمود دو تا قد رسا در بر یکتا

تا سکه اشهی زند از بهر شفاعت

این مرحله را کرد ز دادار تمنا

فرمود خداوند چه داری و چه آری

سرمایه بازار محبت پی سودا

شاه از سر تسلیم و رضا قل و دل گفت

«العبد وما فی یده کان لمولا»

بنوشت خدا باید قدرت سند عهد

مختوم شهود شهداء گشت در آنجا

آن رقعه معهود چنان نزد خدا ماند

تا شد به صف ماریه آن واقعه بر پا

در قتلگه تازه جوانان چو قدم زد

گلگون کفن آل عبا یکه و تنها

هر سو نظری کرد تنی غرقه به خون دید

بی‌دست و سرافتاده در آن معرکه از پا

نخل قد عباس و علی اکبر و قاسم

غلطیده به خون شده پا در صف هیجا

از بسکه زدو کشت از آن طایفه پیچید

از سطح زمین غلغله در گنبد خضرا

افتاد به ناگه ز هوا رقعه سبزی

اندر سر زین فرس آن شه والا

توقیع همایون خدا را چو فرو خواند

با وعده ذرات که در وی شده امضا

بنمنود تهی پا ز رکاب و بسر خاک

بنهاد سر و بهر فدا گشت مهیا

دنیاطلبان روی نهادند ز هر سوی

در ریختن خون خدا تشنه سر و پا

با دشنه و مضراب و نی و خنجر و زوبین

سوراخ نمودند تن خسرو بطحا

با سنگ و سنان چوب و عصا نیزه و شمشیر

کشتند و فکندند به خون زاده طاها

شد گرم مناجات و پی سجده یزدان

بنهاد غریبانه به خاک آن رخ زیبا

ببرید گلویش ز قفا شمر ستمکار

غافل که کند زینب دلخسته تماشا

بی‌باکی کفار چنان شد که نمودند

چادر ز سر زینب دل سوخته یغما

این یک به نجف نزد علی برد شکایت

آن یک به مدینه به سوی تربت زهرا

اطفال یتیم شه لب تشنه ز خیمه

با شعله آتش همه سر کرده به صحرا

بگرفته یکی ناله کنان دامن عمه

رو کرد: یکی گریه کنان بر سر بابا

با این همه درد و ستم و ظلم و مصیبت

یا رب چه کند زینب بی‌کس تن تنها

یا رب به لب تشنه شاهنشه بی‌سر

یا رب به علی اکبر و آه دل لیلا

یا رب به حق خون شهیدان که براهت

از جان و سر و مال گذشتند به دنیا

بگذر ز گناهان محبان حسینت

مائیم و حسینی چه به دنیا چه به عقبی

(صامت) ز محبان سر کوی حسین است

کز روسیهی گشته به درگاه تو پویا

امروز به دامان شه تشنه زده چنگ

دارد ز تو چشم طمع و بخشش فردا