گنجور

 
صامت بروجردی

این سرانی که بینی با رخ همچون قمرند

صدف علم نبی را همه یکتا گهرند

گرچه گردیده گرفتار ز هر بی‌پدری

اسد بیشه دین شیر خدا را پسرند

همه بنهاده اگر سر به سر حکم قضا

هر یکی باد شه امر قضا و قدرند

خشک گشته لبشان گر ز تف بی‌آبی

منبع کوثر و آب همه بحر و برند

رهنمایند بهر گمده در هر دو جهان

گرچه بی‌یار و معین بر سر هر رهگذرند

کودکانی که به رخ کرده روان سیل سرشک

اصل ایمان شجر باغ نبی را ثمرند

همه را گرد یتیمی بنگر بر رخسار

هر طرف روی نمایند به فکر پدرند

این زنانی که ندارند به سرها معجر

محرم خاص نبی عصمت حقرا ثمرند

رفته تاراج ستم زینب و اسبا همه

به سر عهد و وفا در بدر و خون جگرند

شامیان خنده نمایند به اولاد رسول

ز دل فاطمه و گریه او بی‌خبرند

(صامتا) بهر چه یک مرد ز اسلام نگفت

کاین اسیران حرم خسرو و جن و بشرند