گنجور

 
صامت بروجردی

کمتر از ناقه صالح نبود اصغر من

هستی آگاه ز حال دلم ای داور من

کوفیان تیر دهندم عوض قطره آب

قیمت آب بگیرند ز چشم تر من

قاتل از کشتن من این همه تاخیر چرا

خنجر ویش بکش زود جدا کن سر من

تا نبینم به زمین جسم عزیز قاسم

تا نبینم شده مقول علی اکبر من

تا نبینم که زند شمر ستمگر سیلی

سر نعمش به رخ دختر غم پرور من

تا نبینم که شود که بسته به زنجیر جفا

به اسیری به سوی شام رود خواهر من

تا نبینم که کشد رو سیهی از بستر

چون اجل سید سجاد الم پرور من

همه امشب به سوی کوفه روانند ولیک

به جدل اینجاست پی بردن انگشتر من

تنم اینجا نه همین بی‌کفن افتد به زمین

می‌رود رو به سوی مطبخ خولی سر من

برو ای باد صبا از بر من سوی بقیع

عرض حالی ببر از مهر سوی مادر من

گو که ای مادر افسرده به تعجیل بیا

به کناری ببر از لجه خون پیکر من

آب عالم مگر ای غمزده کابین تو نیست

شمر پس تر نکند از چه دمی حنجر من

تشنه جان دادم و آبی به گلویم نرسید

وین فراتست رود موج زنان از بر من

(صامتا) شمر لب تشنه سرش ارچه برید

باز می‌گفت بود جد تو پیغمبر من