این چه شوری بود ای سر که تو بر سر داری
هر زمان از ستمی دیده ز خون تر داری
گاه در دیر نصاری و گهی خانه خولی
گاه در کنج تنور این سیر انور داری
حسرت و داغ جوان مردگی و تشنه لبی
جمله را ای سیر ببریده تو بر سر داری
جگر سوخته کی تاب صبوری دارد
گریه از حسرت دامادی اکبر داری
بسته از گریه گلویت که جوابم ندهی
یا شکایت ز جدا بودن مادر داری
مگر ای سرنبدی زینت آغوش رسول
ز چه از خاک سیه بالش و بستر داری
زین شراری که تو را هست بدل پندارم
خبر از سوز تب عابد مضطر داری
دام از چیست که مژگان تو ریزد خوناب
یاد از تیر گلوی علی اصغر داری
تا تو (صامت) شدهای نوحه سرای شه دین
جهل محض است اگر بیم ز محشر داری
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای که ز دولت و اقبال تو برخورداری
برخور از عمر و جوانی که تو در خور داری
چون دلت می دهد ای سنگدل عهد شکن
بی خطایی که ازین غمزده دل برداری
دل نداری و گرت هست دلش نتوان گفت
[...]
تو که در چشم چنین غمزه کافر داری
دین اسلام توانی زمیان برداری
سجده آرند به تو شیخ و برهمن با هم
که دو محراب به بتخانه آذر داری
حاجیان گرد حرم صف زده کاین خانه تست
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.