گنجور

 
صامت بروجردی

ماند چون نعش حسین تشنه‌لب در آفتاب

می‌ندانم از چه زبور بست دیگر آفتاب؟

ز خم تیره و نیزه و شمشیر عدوان بس نبود؟

از چه می‌تابید بر آن جسم بی‌سر آفتاب؟

بود گر در دامن زهرا سر آن تشنه‌لب

از چه نامد شرمش از خاتون محشر آفتاب؟

گشت راس شاه دین چون از زمین بکنی بلند

حیرتم سر زد چرا از کوه خاور آفتاب؟

سر برهنه پا برهنه کودکان بی‌پدر

خار ره بر پا بدل اخگر به پیکر آفتاب

دید چون نیلی رخ اطفال را از جور شمر

کرد موج حون روان از دیده تر آفتاب

چادر عصمت چو بردند از سر زینب، فکند

شب کلاه خسروی در چرخ از سر آفتاب

سر برهنه دید زینب را چو در بزم یزید

شد نهان در ابر از شرم پیمبر آفتاب

همچو بخت زینب و کلثوم شد از غم سیاه

بسکه زد دست عزا بر سینه و سر آفتاب

(صامتا) از خانه‌ات تا این رقم شد آشکار

گشت از آه جهانسوزت مکدر آفتاب

 
 
 
فانوس خیال: گنجور با قلموی هوش مصنوعی
شاه نعمت‌الله ولی

تا ز نور روی او گشته منور آفتاب

نور چشم عالمست و خوب و درخور آفتاب

وصف او گوید به جان شاه ، فلک در نیمروز

مدح او خواند روان در ملک خاور آفتاب

تا برآرد از دیار دشمنان دین دمار

[...]

صائب تبریزی

روی در برج شرف آورد دیگر آفتاب

کرد ازین تحویل عالم را مسخر آفتاب

کشور ایجاد را از ماه تا ماهی گرفت

بر حمل از حوت شد تا سایه گستر آفتاب

از تطاول تیغ بر زلف ایاز شب کشید

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه