هجوم غم رسید اندر دل و راه فغان گم شد
مران ای ساربان محمل که امشب کاروان گم شد
مگر مرغی رها گردید از کنج قفس دیگر
که از نالیدن او دست و پای باغبان گم شد
ترا گفتم مپیچ ای مرغ دل بر زرف پرچینش
ز من نشنیدی و روز تو شب شد آشیان گم شد
موخونم ریختی دیگر چرا کردی تو پا مالش
زدی بر هم صف مژگان و قاتل از میان گم شد
زدی تا بیرق بیداد را در ملک نیکویی
نشان مهر و بنیاد محبت از جهان گم شد
به منع بیدلان ناصح چرا بیهوده میکوشی
دلی گر بود ما را بر سر زلف بتان گم شد
ز بس میکرد (صامت) آرزوی راه گمنامی
کنون از بینشانیهای یار از وی نشان گم شد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر از غمی عمیق و گم شدن آرامش و عشق در دل خود سخن میگوید. او به ساربان میگوید که کاروانش گم شده و از موانع و مشکلات زندگی غمگین است. تشبیه مرغی که از قفس فرار کرده، نمادی است از آزادی و رهایی که دیگر وجود ندارد و نالههای او به باغبان، افسردگی و ناامیدی را نشان میدهد. شاعر از عشق خود و تلاش برای حفظ آن صحبت میکند، اما احساس میکند همهچیز گم شده و امیدش به محبت از دست رفته است. در نهایت، او اشاره میکند که امیدها و آرزوهایش در گمنامی و تنهایی محو شدهاند.
هوش مصنوعی: غم بر دل چیره شده و دیگر فریاد زدن بیفایده است. ای راننده، بار و بندلی را به راه میاندازی در حالی که امشب کاروانی گم شده است.
هوش مصنوعی: وقتی که پرندهای از قفس آزاد میشود، صدای نالهاش باعث میشود که باغبان در کارش دچار سردرگمی و آشفتگی شود.
هوش مصنوعی: به تو گفتم که ای پرنده دل، از زلفت دور نشو، ولی تو حرف من را نادیده گرفتی و حالا شب آمده و آشیانهام گم شده است.
هوش مصنوعی: چرا با ریختن موهایم اینگونه مرا نادیده گرفتی؟ چرا اینگونه با پا بر روی آن صف زیبا و مژگانت ایستادی که باعث شد همه چیز به هم بریزد و آن قاتل که دل مرا شکست، از میان ناپدید شود؟
هوش مصنوعی: تو با عمل خود، نشانههای ظلم را در سرزمین خوبی از بین بردی و به این ترتیب، عشق و محبت را از جهان محو کردی.
هوش مصنوعی: چرا بیهوده تلاش میکنی تا دلهای بیخبر را نصیحت کنی؟ اگر دل ما بود، در پی زلفهای معشوق گم میشد.
هوش مصنوعی: به خاطر اینکه بسیار به دنبال رسیدن به ناچارهایی بینام و نشان بودهام، اکنون به خاطر بیوجودی و ناپیدایی معشوق، نشانههای او گم شده است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
سخن می گفتم از لبهاش در کامم زبان گم شد
گرفتم ناگهان نامش حدیثم در دهان گم شد
دل گم گشته را در هر خم زلفش همی جستم
که ناگه چشم بد خویش سوی جان رفت و جان گم شد
ندانم دی کی آمد، کی ز پیشم رفت، کان ساعت
[...]
ز بیداد تو حرف مهر را نام و نشان گم شد
کتاب حسن را جزو محبت از میان گم شد
ز جوش بوالهوس گرد دلت عاشق نمی گردد
طفیلی جمع شد چندان که جای میهمان گم شد
سحر بیتی مغنی می سرود از تو به یاد آمد
[...]
غبار غم ز ابر نوبهاری در جهان گم شد
قدح را بر زمین مگذار ساقی کآسمان گم شد
در آن زلف از ضعیفی می دهد آهم نشان از دل
که سوزن می شود پیدا چو شب با ریسمان گم شد
علاج داغ دل کردیم اما درد پنهان را
[...]
برافکندی ز رخ تا پرده ظلمت از جهان گم شد
نمودی چهره تا خورشید را نام و نشان گم شد
به هنگام جواب ار ببینم خاموش معذورم
که چون گفتی سخن در کامم از حسرت زبان گم شد
نمیدانم دلم را خط به غارت برده یا خالش
[...]
چه شد نایی که اندر نی تو را راه فغان گم شد
زدم سردی حدیث اشتیاقت در دهان گم شد
نمیدانم اسیر زلف شد یا کشته غمزه
همیدانم که مرغ دل ز سینه پرزنان گم شد
ز اشک و آه یعقوب و زلیخا اندرین وادی
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.