گنجور

 
صامت بروجردی

تا به خاک قدمت روی نیاز است مرا

کعبه کوی تو خلوتگه راز است مرا

حاجیان را حرم کعبه خوش آید لیکن

قبله روی تو خوش‌تر ز حجاز است مرا

با وجود تو نظر باری بی‌جا عیب است

روی بنما که گه راز و نیاز است مرا

فخر زاهد همه از مسجد و محراب بود

طاق ابروی تو محراب نماز است مرا

از تماشای گل و سیر گلستان سیرم

دیده تا بر رخ نیکوی تو باز است مرا

دفتر غصه دلی طی نشود روز جرا

بسکه دور از شب هجر تو دراز است مرا

(صامتا) ره بسوی ملک حقیقت نبری

تا بسر شورش اقلیم مجاز است مرا

 
 
 
سلیم تهرانی

منم آن مرغ که دل نوحه طراز است مرا

قفسی تنگ تر از چنگل باز است مرا

نوبهار است و چو گلبن ز جنون در جوشم

که دگر موسم گل کردن راز است مرا

نیست چون شاخ گلم مانع طاعت مستی

[...]

جویای تبریزی

صاف حسرت زغمت نشئه طراز است مرا

شیشه دل زتو لبریز گداز است مرا

خوش نماتر شده از جوش غرورش عجزم

نار او رونق بازار نیاز است مرا

رخنهٔ سینه که چون چشم عزیزش دارم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه