هر خدنگی که ز دست تو به جان میرسدم
من چه گویم که چه راحت به روان میرسدم؟
خود گرفتم که به من دولت وصلت نرسد
ناوکی آخر از آن دست و کمان میرسدم
من که باشم که رسد دیدن روی تو به من
این قدر بس که به کوی تو فغان میرسدم
بلبل باغ جمال توام از گلبن وصل
گر به رنگی نرسم بویی از آن میرسدم
ترک سودای تو هرگز نکنم، منع چه سود؟
خود گرفتم نرسم بویی از آن میرسدم
ناله آمد که کند با تو بیان حال دلم
وینک اندر عقبش اشک روان میرسدم
راز سر بسته زلف تو نمییارم گفت
که زبان میکشند چون به زبان میرسندم
از فراقت نتوانم که زنم دم کان دم
شعله شوق تو از دل به دهان میرسدم
از تو پنهان چه کند حال دل خود سلمان
که حکایت به دل خلق جهان میرسندم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بنده زن دارم و محکوم به حبس ابدم
مستحق لگدم
ریخت زین حادثه بال و پر عنقاء قدم
طائر عیسی دم
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۶ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.