تو را آنی است در خوبی که هرکس آن نمیداند
خطی گل بر ورق دارد که جز بلبل نمیخواند
به رخسار تو میگویند: میماند گل سوری
بلی میماندش چیزی و بسیاری نمیماند
نمییارد رخت دیدن که چون میبیندت چشمم
ز معنی میشود قاصر، به صورت باز میماند
شب ما روشن است امشب، بده پروانه تا خادم
ندارد شمع را برپا، برد جاییش بنشاند
برافشان دست تا صوفی، بپایت سر دراندازد
درا دامن کشان تا دل، ز جان دامن برافشاند
بدورت قبله مستان چرا باید که باشد می؟
تو لب بگشای با ساقی بگو تا قبله گرداند
قرار ما اگر خواهی، تو با باد سحرگاهی
قراری کن که زنجیر سر زلفت نجنباند
امید وصلت، امروزم به فردا میدهد وعده
برینم وعده میخواهد که یک چندی بخواباند
به گردی از سر کوی تو جانی میدهد سلمان
متاعی بس گرانست این بدین قیمت که بستاند
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر درباره زیبایی و ماهیت عشق است. شاعر به توصیف خوبیهایی میپردازد که هر کسی از آن آگاه نیست و به وجود خطی بر ورق اشاره میکند که تنها بلبل میتواند آن را بخواند. او از چهره محبوبش میگوید که شبیه گل سوری است و تأکید میکند که زیباییهای بسیاری وجود دارند که دائم نمیمانند. شاعر چشم خود را نمیتواند به محبوبش بدوزد و تجربهای از عشق را توصیف میکند که در آن حتی شعور او ناتوان از درک معنی واقعی عشق و زیبایی است.
شاعر همچنین اشاره میکند که زندگیاش در سایه عشق روشن است و از پروانهای که برای محبوبش میرقصد سخن میگوید. او از اعتقاد به قرار و وصال با معشوقش سخن میگوید و جانی فرسوده از عشق را توصیف میکند که در انتظار وصال محبوب است. در پایان، به قیمت بالای عشق اشاره میکند که به بهای جان و دل میارزد.
هوش مصنوعی: تو در زیباییهایی هستی که هیچ کس به آن آگاهی ندارد، مانند خطوطی از گل که فقط بلبل میتواند بخواند و دیگران از آن باخبر نیستند.
هوش مصنوعی: برخی معتقدند که زیبایی چهرهات مانند گل سوری همیشه باقی خواهد ماند، اما حقیقت این است که چیزهای زیادی از بین میرود و دوام نمیآورد.
هوش مصنوعی: چشمم نمیتواند تو را به خوبی ببیند، زیرا وقتی تو را میبیند، از درک معنایت ناتوان میشود و فقط با حیرت و تعجب به تو نگاه میکند.
هوش مصنوعی: امشب شب روشنی است، پروانه را بیاور تا شمع را روشن کند و جایی برای خود پیدا کند.
هوش مصنوعی: دست خود را برافراز تا صوفی، و در پای تو سر به زمین بیاندازد. درآ در دامن خود تا دل را بنوازد، و از جان خود دامن را برافشانی.
هوش مصنوعی: چرا باید دور از عشق و شادی به سر ببریم؟ لبهایت را باز کن و با ساقی سخن بگو تا ما را به سمت عشق و صفا راهنمایی کند.
هوش مصنوعی: اگر میخواهی قرار ما باشد، با باد صبح زود عهد ببند که زنجیر موهای تو را حرکت ندهد.
هوش مصنوعی: امروز امید دیدار تو را به فردا میسپارم و میخواهم که این وعده، مدت کوتاهی مرا به خواب ببرد.
هوش مصنوعی: سلمان در کوچههای تو به خاطر عشقش جان میدهد، چرا که این احساس و ارتباط با تو برای او بسیار باارزش و بیقیمت است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بیا، که باز جانها را شهنشه باز میخواند
بیا، که گله را چوپان بسوی دشت میراند
بهارست و همه ترکان بسوی پیله رو کرده
که وقت آمد که از قشلق بییلا رخت گرداند
مده مر گوسفندان را گیاه و برگ پارینه
[...]
بت محمل نشین من مگر حالم نمی داند
که می بندد برین دل بار و محمل تند می راند
جمازه در ره و آویخته دل چون جرس با او
نفیر و ناله دل هم به آواز جرس ماند
سگی دنبال آن محمل، طفیل او دوران من هم
[...]
سلام حال بیماران رسانیدن صبا داند
ولی او نیز بیمارست و میترسم که نتواند
صبا شوریده سودای زلف اوست میترسم
که گستاخی کند ناگه بران در، حلقه جنباند
هوس دارم که درپیچم میانه نامهاش خود را
[...]
زبان اشک رنگینم، سخن از دیده میراند
معمای ضمیر روشنم چون آب میخواند
کجا شبدیز زلف سرکشت را دیده دریابد
اگر چه اشک گلگون را در این ره گرم میراند
جنون اندر سر مجنون نخواهد جنبشی کردن
[...]
زخود بیگانگی را آشنایی عشق می داند
به خود مشغول بودن را جدایی عشق می ماند
همان با زلف لیلی روح مجنون می کند بازی
ز زنجیر محبت کی رهایی عشق می داند؟
مگو چون بلبل و قمری سخن از سرو و گل اینجا
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۳ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.