گنجور

 
سلمان ساوجی

جان ما را دل بماند از ما و ما را دل نماند

عمرم از در راند و عمری بر زبان نامم نماند

لطف کرد امروز و بازم خواند و دیدارم نمود

صورتی خوشرو نمود انصاف نیکم باز خواند

خاطرش باز آمد و دل ماند در بندش مرا

خاطر او باد با جا، گر دل من ماند ماند

آب چشمم دید و آمد بر من خاکیش رحم

باد صد رحمت بر آب دیده کین آتش نشاند

ساقیا جامی به روی دوستان پر کن که من!

جرعه این جام را بر دشمنان خواهم فشاند

آنچه چشمم دیده است از فرقتت، روزی مجال

گر در افتد اشک یک یک با تو خواهد باز راند

گر خطایی دیده‌ای از من، تو آن از من مبین

کین گناه ایام کرد و جرمش از سلمان ستاند

 
 
 
سنایی

ای که تا طبع سنایی نامهٔ مدحت بخواند

لولو مدح ترا بر ساحت گردون نشاند

لب نهال قوت جانداشت گویی آن زمان

کانچه گوش از لب همی بگرفت بر جانها فشاند

مادحان را بس تو نیکو دار کز بهر کرم

[...]

اهلی شیرازی

تیغ جور مدعی زخمی مرا بر دل رساند

آن جراحت خوب شد اما نشان او بماند

سیدای نسفی

دلبر نجار با من آیت الکرسی بخواند

بر دکان خویش مارا برد و بر کرسی نشاند

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از سیدای نسفی
جویای تبریزی

بس که از حیرت به جا در اول رفتار ماند

می توان رنگ از رخم چون گرد از دامن فشاند

ساقی امشب کوتهی در دادن پیمانه کرد

ورنه از خود رفتنم آخر به جایی می رساند

بسکه لعل آبدار او لطیف آید به چشم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه