گنجور

 
سلمان ساوجی

کسی که قصه درد مرا نمی‌داند

ز لوح چهره من یک به یک فرو خواند

حدیث شوق به طومار گر فرو خوانم

بجان دوست که طومار سر بپیچاند

بیا که مردم چشمم سرشک گلگون را

به جست و جوی تو هر سو چو آب می‌راند

نگویمت: به تو می‌ماند از عزیزی عمر

که عمر اگرچه عزیز است، هم نمی‌ماند

به آروزی خیال توام خوش آمد خواب

گر آب دیده من بر منش نشوراند

به آب دیده بگردانم از جفای تو دل

که آب دیده من سنگ را بگرداند

گرفت دیده من آب و دل در آن آتش

که گر خیال تو آید کجاش بنشاند

 
 
 
انوری

مرا مرنجان کایزد ترا برنجاند

ز من مگرد که احوال تو بگرداند

در آن مکوش که آتش ز من برانگیزی

که آب دیدهٔ من آتش تو بنشاند

اگر ندانی حال دلم روا باشد

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از انوری
خاقانی

خدای داند معنی میان نطفه نهادن

به دست مرد جز این نیست کآب نطفه براند

از آفتاب وهوا دان که تخم یابد بالش

ز برزگر چه برآید جز آنکه تخم فشاند

حلال زادهٔ صورت چه سودمند که فعلش

[...]

ظهیر فاریابی

خدیو عرصه ملک و پناه دولت و دین

که عقل محض سلیمان ثانیت خواند

تویی که پنجه زور آزمای کین توزت

به قهر جرم زمین را ز جا بجنباند

سنان رمح تو بالا نشین شده چه عجب

[...]

کمال‌الدین اسماعیل

ایا شهی که ضمیرت بچشم گوشۀ فکر

رموز غیب ز لوح ازل فروخواند

نسیم لطف تو اومید را روان بخشد

خیال تیغ تو اندیشه را بسوزاند

زهر زمین که غبار نیاز برخیزد

[...]

امامی هروی

پناه تیغ و قلم آفتاب مشرق ملک

توئی که نور تو خورشید را بپوشاند

توئی که حرف مدیر تو هر سحر، گیتی

برای رفع حوادث بر آسمان خواند

کنار بحر زند موج ز آب دیده ی ابر

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه