کسی که قصه درد مرا نمیداند
ز لوح چهره من یک به یک فرو خواند
حدیث شوق به طومار گر فرو خوانم
بجان دوست که طومار سر بپیچاند
بیا که مردم چشمم سرشک گلگون را
به جست و جوی تو هر سو چو آب میراند
نگویمت: به تو میماند از عزیزی عمر
که عمر اگرچه عزیز است، هم نمیماند
به آروزی خیال توام خوش آمد خواب
گر آب دیده من بر منش نشوراند
به آب دیده بگردانم از جفای تو دل
که آب دیده من سنگ را بگرداند
گرفت دیده من آب و دل در آن آتش
که گر خیال تو آید کجاش بنشاند
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر احساس درد و شوق خود را بیان میکند. او به این نکته اشاره میکند که کسی که دردهای او را نمیداند، نمیتواند او را درک کند. او از عشق و longing (آرزومندی) خود سخن میگوید و از دوستش میخواهد که بیاید. شاعر احساس میکند که عشق بسیار ارزشمند است و حتی اگر عمر عزیز باشد، باز هم دوام نخواهد داشت. او دل خود را به خاطر جفای معشوق میشکند و به تصویر زیبا و آرامشبخش معشوقش فکر میکند، اما در عین حال، آتش اشتیاق او نیز او را رنج میدهد. در نهایت، شاعر نشان میدهد که عشق و شوق، همراه با درد، بخشی از وجود اوست.
هوش مصنوعی: کسی که از رنج و درد من خبردار نیست، میتواند از آثار و حال و احوال من به آسانی پی ببرد.
هوش مصنوعی: اگر داستان عشق و شوق را بنویسم، به جان دوست قسم میخورم که آن طومار خود به خود پیچیده خواهد شد.
هوش مصنوعی: بیا و نگاهی به چشمهای من بینداز که پر از اشکهای سرخ و شوق دیدار توست و در پی تو هر جا که بروی، میدود.
هوش مصنوعی: به من نگو که عمر عزیز تو به یاد من باقی میماند، زیرا حتی اگر عمر عزیز باشد، باز هم نمیتواند ماندگار باشد.
هوش مصنوعی: در خواب به یاد تو خوشحال شدم، حتی اگر اشکی بر چشمانم بریزد.
هوش مصنوعی: من با اشکهایم دلم را از ظلم و بیمهری تو دور میکنم، زیرا اشکهایم قدرت آن را دارند که حتی سنگ را هم تغییر دهند.
هوش مصنوعی: چشمانم از اشک پر شده و دل من در آتش عشق میسوزد، چون اگر فکر تو به سراغم بیاید، نمیدانم کجا باید آرام بگیرم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
مرا مرنجان کایزد ترا برنجاند
ز من مگرد که احوال تو بگرداند
در آن مکوش که آتش ز من برانگیزی
که آب دیدهٔ من آتش تو بنشاند
اگر ندانی حال دلم روا باشد
[...]
خدای داند معنی میان نطفه نهادن
به دست مرد جز این نیست کآب نطفه براند
از آفتاب وهوا دان که تخم یابد بالش
ز برزگر چه برآید جز آنکه تخم فشاند
حلال زادهٔ صورت چه سودمند که فعلش
[...]
خدیو عرصه ملک و پناه دولت و دین
که عقل محض سلیمان ثانیت خواند
تویی که پنجه زور آزمای کین توزت
به قهر جرم زمین را ز جا بجنباند
سنان رمح تو بالا نشین شده چه عجب
[...]
ایا شهی که ضمیرت بچشم گوشۀ فکر
رموز غیب ز لوح ازل فروخواند
نسیم لطف تو اومید را روان بخشد
خیال تیغ تو اندیشه را بسوزاند
زهر زمین که غبار نیاز برخیزد
[...]
پناه تیغ و قلم آفتاب مشرق ملک
توئی که نور تو خورشید را بپوشاند
توئی که حرف مدیر تو هر سحر، گیتی
برای رفع حوادث بر آسمان خواند
کنار بحر زند موج ز آب دیده ی ابر
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.