گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
سلمان ساوجی

یارب به آب این مژه اشکبار ما

کان سرو ناز را، بنشان در کنار ما

از ما غبار اگر چه بر انگیخت، درد او

گردی به دامنش مرساد، از غبار ما

ای دل درین دیار، نشان و نام جوی

جز در دیار ما، مطلب، درد یار ما

آبی به روی کار من، آمد ز دیده باز

و آن نیز اگر چه باز نیاید، به کار ما

آب روان ما، ز گل ما، مکدر است

صافی شود چو پاک شود رهگذار ما

یار اختیار ماست، ز گیتی ولی چه سود

در دست ما چو نیست کنون اختیار ما

غمهای عالم ار همه، بر ما شوند جمع

ما را چه غم چو یار بود، غمگسار ما

بهر غم تو داد به سلمان، که گوش دار

چندین هزار دانه در، یادگار ما

تا بر سوار مردمک دیده می‌نهد

مردم سواد این سخن آبدار ما

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode