گنجور

 
سلیم تهرانی

ز لاله و گل این باغ، کی خبر داریم

گل همیشه بهار جنون به سر داریم

به راه شوق همین کار با کف پا نیست

تنی پرآبله چون رشتهٔ گهر داریم

فضای سینه چنان زین چمن به ما تنگ است

که همچو بیضه دل خود به زیر پر داریم

هوای لعل تو دارد سبک عنان ما را

چو کودکان همه مرکب ز نیشکر داریم

ز بعد کشته شدن دست برمدار از ما

که مطلب تو اگر جان بود، دگر داریم

شراب عشق ترا این قدر خمار از چیست

که سر به کوی تو شد خاک و دردسر داریم

به هند چند توان بود، کاشکی چون مور

برون رویم ازین ملک تا کمر داریم

ز تیغ غمزه ی خوبان سلیم سر نکشیم

چه شد، اگرچه نداریم دل، جگر داریم