گنجور

 
سلیم تهرانی

چو گل کسی که هوای تو برده آرامش

ز موج بیخودی باده بشکند جامش

کند ز زلف تو صیاد، خاک از آن بر سر

که غیر خاک چو غربال نیست در دامش

جواب نامه ی ما را، ز بس تغافل کرد

هزار بیضه کبوتر نهاد در بامش

کدام دل که نشد صید این سیه چشمان

فغان ز هند و غزالان شیراندامش

به سرمهٔ امل آن کس که چشم ساخت سیاه

سفید کرد جهان همچو مغز بادامش

فریب انجمن عشق را سلیم مپرس

کباب کیست که آتش نمی کند خامش؟

 
sunny dark_mode