سلیم تهرانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۷۰۱

چو گل کسی که هوای تو برده آرامش

ز موج بیخودی باده بشکند جامش

کند ز زلف تو صیاد، خاک از آن بر سر

که غیر خاک چو غربال نیست در دامش

جواب نامه ی ما را، ز بس تغافل کرد

هزار بیضه کبوتر نهاد در بامش

کدام دل که نشد صید این سیه چشمان

فغان ز هند و غزالان شیراندامش

به سرمهٔ امل آن کس که چشم ساخت سیاه

سفید کرد جهان همچو مغز بادامش

فریب انجمن عشق را سلیم مپرس

کباب کیست که آتش نمی کند خامش؟