سپیده دم که شد از خانه عزم حمامش
هزار دلشده شد خاک ره به هر گامش
چو کند جامه ز تن جامه خانه را افروخت
فروغ صبح دگر از صفای اندامش
چو برگ گل که بود در گلاب خانه نشست
به گرم خانه عرق بر عذار گلفامش
تنش چو نقره خام و هزار مفلس عور
گرفته کیسه به کف بهر نقره خامش
مراست چشم و برد ناخنه ز چشم آرام
چه جای آن که بود زیر ناخن آرامش
نکاست استره یک مو به کام خود ز سرش
شد این ز سختدلی های سنگ ناکامش
رقیب گو مگشا زر که جامی بیدل
ز چشم اشک فشان داد سیم حمامش
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در سپیده دم، شخصی به عزم رفتن به حمام از خانه بیرون میآید و احساس خاصی دارد. هر گام او شبیه به دلشکستگی است و با کندن لباس، جلوهای از زیبایی و تازگی صبح را به نمایش میگذارد. او مانند برگ گلی در گلاب نشسته و عرق روی صورتش نمایان است. تن او همچون نقرهای خالص است و به دنبال نقره خامی میگردد. در حالی که کسی دیگر با چشمانش او را مینگرد، از درد و ناراحتیهای خود صحبت میکند و یادآور میشود که دلشکستگیهایی در زندگی دارد. رقیب او به طور غیرمستقیم او را تشویق میکند که به دنبال شادی و زیبایی نباشد. در نهایت، این اشعار احساسات عمیق و جدایی را به تصویر میکشند.
هوش مصنوعی: به هنگام سپیده دم، هنگامی که از خانه بیرون میرود تا به حمام برود، دلش هزار بار شکست و در هر گامش احساس غمی عمیق و دردناک را تجربه کرد.
هوش مصنوعی: هنگامی که او لباس خود را از تن خارج کرد، نور صبح دیگری به خاطر زیبایی قامتش خانه را روشن ساخت.
هوش مصنوعی: مانند برگهای از گل که در محل تهیه گلاب قرار گرفته، در خانهای گرم نشسته و بر صورت زیبایش عرق میریزد.
هوش مصنوعی: وجودش مانند نقرهای با ارزش است و به خاطر بیپولی و عدم امکانات، هزاران جستجوگر و نیازمند را به خود جذب کرده است که در پی یافتن نقرهی خالص او هستند.
هوش مصنوعی: چشمان من به توست و نمیخواهم که آرامش را از چشمانت بگیرم. چطور ممکن است آرامش زیر ناخنهایت باشد در حالی که من به تو نگاه میکنم؟
هوش مصنوعی: از سختی دل و بیرحمی روح او، سر یک مو به کامش نیامد و به ناامیدی دچار شد.
هوش مصنوعی: رقیب میگوید که طلا را نداشته باش، زیرا بیدل جامی را با اشکهایش پر کرده و آن را به عوض حمامش داده است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
شهی که نقش نگین جلال شد نامش
همه ملوک زمانه اسیر در دامش
خدایگان جهان، شاه شیردل اتسز
که شیر چرخ بترسد ز شیر اعلامش
جمیل گشت معالی بحسن اقبالش
[...]
مباد با کس دیگر ثنا و دشنامش
که هر دو آب حیاتست پخته و خامش
خمار باده او خوشترست یا مستی
که باد تا به ابد جانهای ما جامش
ستم ز عدل ندانم ز مستی ستمش
[...]
چو گل کسی که هوای تو برده آرامش
ز موج بیخودی باده بشکند جامش
کند ز زلف تو صیاد، خاک از آن بر سر
که غیر خاک چو غربال نیست در دامش
جواب نامه ی ما را، ز بس تغافل کرد
[...]
مثال لاله و گل شعله از زمین روید
اگر بخاک گلستان تراود از جامش
نبود در خور طبعش هوای سرد فرنگ
تپید پیک محبت ز سوز پیغامش
خیال او چه پریخانه ئی بنا کرد است
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.