گنجور

 
سلیم تهرانی

چو موج، موسم گل سبحه را در آب انداز

پیاله در قدح باده چون حباب انداز

نهان مکن ز کسی راز می کشی چون گل

مپوش دامن تر را، در آفتاب انداز

دهند گر به تو خم های گنج قارون را

زرش برآور و بر جای آن شراب انداز

سر برهنه برد فیض از هوای چمن

صبا، کلاه گل و لاله را در آب انداز

به بزم می، صفتی بهتر از خموشی نیست

چو لاله سرمه به پیمانه ی شراب انداز

مباد پای نسیم چمن بریده شود

چو سبزه، ریزه ی مینای خود در آب انداز

سلیم صد خطر از زیر آسمان دیدی

که گفت بار درین منزل خراب انداز؟