گنجور

 
سلیم تهرانی

زاهد بنای سست ورع را خراب گیر

بگذار سبحه از کف و جام شراب گیر

از باده گرم ساز نفس را و بعد ازان

دریوزه کن چو لاله و آتش ز آب گیر

جز آنچه داده اند به هرکس، ازو مخواه

از شمع روشنایی و از گل گلاب گیر

از خاک راه عشق به دست آر سرمه ای

میل زری ز هر مژه چون آفتاب گیر

از کاهلی به دام تو عنقا شده شکار

بر قصد صعوه ساز کمین و عقاب گیر

بر خصم دستبرد حریفان چنین کنند

بیدار شو شبی و جهان را به خواب گیر

ما طایران عرصه ی گلزار آتشیم

دامی به راه ما نه و مرغ کباب گیر

از ما چو کوهسار سؤالی که می کنی

خاموش باش و گفته ی خود را جواب گیر

ضایع مکن درین چمن اوقات خویش را

گل چیده ایم ما، تو بیا و گلاب گیر

هرگاه خواستی، نتوان خورد می سلیم

ساغر به روز ابر [و] شب ماهتاب گیر