زاهد بنای سست ورع را خراب گیر
بگذار سبحه از کف و جام شراب گیر
از باده گرم ساز نفس را و بعد ازان
دریوزه کن چو لاله و آتش ز آب گیر
جز آنچه داده اند به هرکس، ازو مخواه
از شمع روشنایی و از گل گلاب گیر
از خاک راه عشق به دست آر سرمه ای
میل زری ز هر مژه چون آفتاب گیر
از کاهلی به دام تو عنقا شده شکار
بر قصد صعوه ساز کمین و عقاب گیر
بر خصم دستبرد حریفان چنین کنند
بیدار شو شبی و جهان را به خواب گیر
ما طایران عرصه ی گلزار آتشیم
دامی به راه ما نه و مرغ کباب گیر
از ما چو کوهسار سؤالی که می کنی
خاموش باش و گفته ی خود را جواب گیر
ضایع مکن درین چمن اوقات خویش را
گل چیده ایم ما، تو بیا و گلاب گیر
هرگاه خواستی، نتوان خورد می سلیم
ساغر به روز ابر [و] شب ماهتاب گیر