گنجور

 
سلیم تهرانی

ای خطت سرمایه ی عنبرفروشان بهار

همچو سایه فرش راهت سبزپوشان بهار

غارتی از حسن او آمد گلستان را که نیست

برگ سبزی در بساط گلفروشان بهار

ناله ای از آشیان بلبل ما برنخاست

همچو مرغ بیضه از شرم خموشان بهار

عیب گلشن بر کسی ظاهر نمی گردد که هست

گرد کوی او یکی از پرده پوشان بهار

شور در عالم سلیم افکنده موج گریه ام

نیست همچون اشک من سیل خروشان بهار