گنجور

 
سلیم تهرانی

آیینه را چو نوبت دیدار می‌رسد

فصل بهار سبزهٔ زنگار می‌رسد

از بس که گل به باغ ز مستی شکفته است

آواز خنده بر سر بازار می‌رسد

شوریدهٔ ترا گل آشفتگی کجا

تا سر سلامت به دستار می‌رسد؟

غافل مشو که سیل چو انداز فتنه کرد

آسیب او به صورت دیوار می‌رسد

آن بلبلم که ناله‌ای از دل چو برکشم

خونم چو کبک تا سر منقار می‌رسد

بنشین سلیم بر در دیر مغان که آب

آسوده می‌شود چو به گلزار می‌رسد

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
مولانا

چشمم همی‌پرد مگر آن یار می‌رسد

دل می‌جهد نشانه که دلدار می‌رسد

این هدهد از سپاه سلیمان همی‌پرد

وین بلبل از نواحی گلزار می‌رسد

جامی بخر به جانی ور زانک مفلسی

[...]

ناصر بخارایی

عید خجسته از حرم یار می‌رسد

بوئی ز دل به خانهٔ دلدار می‌رسد

برگی‌ست ماحضر که به دولت‌سرای شاه

حق‌القدوم از پی زوار می‌رسد

لیکن بدان دلیل که عام است لطف او

[...]

صائب تبریزی

دل می‌تپد مگر خبر یار می‌رسد

جان در تردد است که دلدار می‌رسد

از چشم‌خانهٔ رخت برون می‌برد غبار

گویا که بوی پیرهن یار می‌رسد

ای باغبان ز باغ برون رو که وصل گل

[...]

حزین لاهیجی

نبود عجب که دیده به دیدار می‌رسد

فیض چمن، به رخنه دیوار می‌رسد

گردد قبول عذر گریبان پاره‌ام

دستم اگر به دامن دلدار می‌رسد

عیبم مکن که حوصله‌سوز است مستیم

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه