گنجور

 
سلیم تهرانی

من این دردی که دارم چاره‌اش آن سیمتن باشد

علاج ضعف بیماران دل، سیب ذقن باشد

چو هندو از برای سوختن عشاق می‌میرند

ره دوزخ مرا دلکش تر از راه چمن باشد

به معشوق کسی هرگز ندارم ذوق آمیزش

به بلبل می‌دهم گل را، اگر در دست من باشد

به خوبان آشکارا عیش کردن، می‌کند داغم

به سرمه رشک من بیش از عبیر پیرهن باشد

کسی حرفی نمی‌گوید کزان صد عیب ظاهر نیست

عجب در نامهٔ راز خموشان گر سخن باشد

به یکتایی سلیم امروز در آفاق مشهورم

چو من مرغ نواسازی کجا در هر چمن باشد؟