گنجور

 
سلیم تهرانی

به بزم وصل، دل من ز جا نمی جنبد

سرم چو سرو به رقص است و پا نمی جنبد

دعای ما به گلستان که می برد امشب؟

نسیم خفته و باد صبا نمی جنبد

سخن بیار و به تحسین ما معامله کن

سر کسی به جهان، غیر ما نمی جنبد!

چنان به جلوه سبکرو فتاده، نام خدا!

سمند عمر، که بند قبا نمی جنبد

سلیم ز آمدنش دل همین نه مضطرب است

ببین ز رعشه ی شوقم کجا نمی جنبد