ز بس کان جنگجو را احتزاز از صلح من باشد
نهان با من به خشم و آشکارا در سخن باشد
چو با جمعی دچارم کرد از من صد سخن پرسد
چو تنها بیندم مهر سکوتش بر دهن باشد
بتابد روی از من گر مرا در خلوتی بیند
کند روی سخن در من اگر در انجمن باشد
بهر مجلس که باشد چون من آیم او رود بیرون
که ترسد محرمی در بند صلح انگیختن باشد
به محفلها دلم لرزد ز صلح انگیزی مردم
که ترسم آن پری را حمل بر تحریک من باشد
چو بوی آشتی در مجلس آید ترک آن مجلس
مرا لازم ز بیم خوی آن گل پیرهن باشد
ز دهشت محتشم ترسم که دست از پای نشناسی
اگر روزی نصیبت صلح آن پیمان شکن باشد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این متن شعری است که به احساسات و چالشهای انسانی در زمینه صلح و جنگ اشاره دارد. شاعر از جنگجویی صحبت میکند که با وجود تمایل به صلح، از بیان این خواسته خود ترس دارد. وقتی در جمعی قرار میگیرد، به جای گفتگو، سکوت میکند و در خلوت از ترس درباره صلح صحبت میکند. او میترسد که اگر در مجلسی بوی آشتی بپیچد، آن را ترک کند و همچنین نگران است از واکنشهای دیگران و تحریکهایی که ممکن است از طرف برخی افراد ببیند. در نهایت، او به دلیل ترس از دیگران و همچنین به خاطر شکستهای پیشین، نمیتواند به صلح نزدیک شود و در عذاب درونی میان تمایل به صلح و ترس از جنگ قرار دارد.
هوش مصنوعی: از آنجا که جنگجو از صلح دوری میکند، احساساتش با من در نهان و در باطن خشمگین است، اما در ظاهر با من به گفتگو میپردازد.
هوش مصنوعی: زمانی که در جمعی هستم، از من سوالات زیادی میپرسند و من پاسخ میدهم، اما وقتی تنها میشوم، تصمیم میگیرم ساکت بمانم و هیچ چیزی نگویم.
هوش مصنوعی: اگر مرا در تنهایی ببیند، از من روی برمیگرداند، اما اگر در جمع باشد، جرأت صحبت کردن با من را پیدا میکند.
هوش مصنوعی: هر جا که من حضور داشته باشم، دیگران از آنجا میروند، زیرا نگراناند که ممکن است من باعث ایجاد تنش و اختلاف شوم.
هوش مصنوعی: دلم در محافل به خاطر آرامش و صفای مردم میلرزد، زیرا میترسم آن موجود زیبا، مرا به چالش و تحریک بکشاند.
هوش مصنوعی: وقتی بوی آشتی و صلح در مجلس و جمعی بهگوش برسد، من بهدلیل ترس از آن گل و زیباییاش، لازم میبینم که آن مجلس را ترک کنم.
هوش مصنوعی: از بین ترسهای زیادی که دارم، از این میترسم که روزی نتوانی از خیر و شر تشخیص بدهی، اگر روزی سرنوشت تو به صلح با کسی منجر شود که به عهد خود وفا نکرده است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
زبان خردهبینان را، حکایت زان دهن باشد
چو شکر میخورد طوطی، از آن شیرین سخن باشد
نیام در بند جان، گر میگشاید کار من از جان
که ما در بند جانانیم و جان در بند تن باشد
چو من با خویش میآیم، ز من بیگانه میگردد
[...]
نظر بازی که حیران رخ آن سیمتن باشد
نمی خواهم که بینم از حسد گر چشم من باشد
گهی از داغ می سوزم گهی از درد می نالم
چه خوش باشد که در عشقت مرا نه جان نه تن باشد
سرم را هست سودای خطت تا هست سر بر تن
[...]
برهمن از حضور بت، دل آسودهای دارد
نباشد دل به جا آن را که در غیب است معبودش
من این دردی که دارم چارهاش آن سیمتن باشد
علاج ضعف بیماران دل، سیب ذقن باشد
چو هندو از برای سوختن عشاق میمیرند
ره دوزخ مرا دلکش تر از راه چمن باشد
به معشوق کسی هرگز ندارم ذوق آمیزش
[...]
به کیش ما پس از خلوت نشین لی مع الهی
کسی حاشا که چون شاه ولایت بوالحسن باشد
بود با غیر در چشم بصیرت شاه مردان را
همان فرقی که از شمشیرزن تا خشتزن باشد
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.