گنجور

 
سلیم تهرانی

از فروغ چهره، گلخن را چو گلشن می‌کند

از نگاه گرم، شمع کشته روشن می‌کند

گر به دامانم غباری نیست از خاک رهش

این همه گرمی چرا اشکم به دامن می‌کند

حسن او از گریهٔ من دارد این رونق، که آب

در چراغ لاله و گل، کار روغن می‌کند

از خزان گل غافل افتاده‌ست، چون ابر بهار

من بر او می‌گریم و او خنده بر من می‌کند

شیشه‌ام از بس که با سنگ است سرگرم نیاز

سجده پنداری به پیش بت برهمن می‌کند

نیست جز آهستگی با تیزمغزان چاره‌ای

رشتهٔ هموار، جا در چشم سوزن می‌کند

دشمن خود را نمی‌خواهیم سرگردان سلیم

شیشهٔ ما گریه بر سنگ فلاخن می‌کند

 
 
 
ابن یمین

شاه عالم روز کین چون قصد دشمن می‌کند

تیغش از یک تن دو و تیر از دو یک تن می‌کند

شاه شاهان جهان آنکو به گرز گاوسار

شیرمردان را به گاه حمله چون زن می‌کند

سرور گردنکشان سلطان نظام ملک و دین

[...]

جامی

وقت گل خوش آن که جا بر طرف گلشن می‌کند

دیده را زآب روان و سبزه روشن می‌کند

خانه دل را که از دود زمستان تیره بود

در حریم بوستان از دیده روزن می‌کند

همچو نرگس می‌نهد بر کف به عشرت جام می

[...]

صائب تبریزی

دیده‌ها را چهرهٔ گلرنگ گلشن می‌کند

روی آتشناک، شمع کشته روشن می‌کند

بی‌حجابی بر فروغ حسن باد صرصرست

شرم، خوبی را چراغ زیر دامن می‌کند

خانه چشم زلیخا شد سفید از انتظار

[...]

قدسی مشهدی

شمع وصلت هرکه را شب خانه روشن می‌کند

روزنش در خانه، کار چشم دشمن می‌کند

تازه شد داغ کهن بر دستم از بس سوده شد

آستین بر آتش من کار دامن می‌کند

کاش در میخانه هم خالی کند پیمانه‌ای

[...]

فیاض لاهیجی

موج اشکم ابر را آلوده دامن می‌کند

شعلة آهم چراغ برق روشن می‌کند

صحبت رنگین من مشکل که درگیرد به دوست

من به دامن خون دل او گل به دامن می‌کند

ناله‌ام در سینه می‌پیچد به یاد روی دوست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه