از فروغ چهره، گلخن را چو گلشن میکند
از نگاه گرم، شمع کشته روشن میکند
گر به دامانم غباری نیست از خاک رهش
این همه گرمی چرا اشکم به دامن میکند
۳
حسن او از گریهٔ من دارد این رونق، که آب
در چراغ لاله و گل، کار روغن میکند
از خزان گل غافل افتادهست، چون ابر بهار
من بر او میگریم و او خنده بر من میکند
شیشهام از بس که با سنگ است سرگرم نیاز
سجده پنداری به پیش بت برهمن میکند
۶
نیست جز آهستگی با تیزمغزان چارهای
رشتهٔ هموار، جا در چشم سوزن میکند
دشمن خود را نمیخواهیم سرگردان سلیم
شیشهٔ ما گریه بر سنگ فلاخن میکند