گنجور

 
صائب تبریزی

دیده‌ها را چهرهٔ گلرنگ گلشن می‌کند

روی آتشناک، شمع کشته روشن می‌کند

بی‌حجابی بر فروغ حسن باد صرصرست

شرم، خوبی را چراغ زیر دامن می‌کند

خانه چشم زلیخا شد سفید از انتظار

بوی پیراهن به کنعان خانه روشن می‌کند

می‌شوند از گرمخونی آشنا، بیگانگان

بر چراغ لاله شبنم کار روغن می‌کند

دردمندان را حصار آهنی در کار نیست

داغ چون پیوست با هم، کار جوشن می‌کند

غافل است از پای خواب‌آلود من در زیر سنگ

آن که از کویش مرا تکلیف رفتن می‌کند

سرکشی و ناز را بر طاق نسیان می‌نهی

گر خبر یابی که تنهایی چه با من می‌کند

می‌دهد میدان به سیل تندرو از سادگی

کوته‌اندیشی که همواری به دشمن می‌کند

دیدهٔ باریک‌بین را می‌شود مویی حجاب

رشته عالم را سیه در چشم سوزن می‌کند

قامت خم می‌شود مانع ز رفتن عمر را

سنگ اگر لنگر در آغوش فلاخن می‌کند

می‌کند با اهل دل صائب سپهر نیلگون

آنچه با آیینه تاریک، گلخن می‌کند

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
ابن یمین

شاه عالم روز کین چون قصد دشمن می‌کند

تیغش از یک تن دو و تیر از دو یک تن می‌کند

شاه شاهان جهان آنکو به گرز گاوسار

شیرمردان را به گاه حمله چون زن می‌کند

سرور گردنکشان سلطان نظام ملک و دین

[...]

جامی

وقت گل خوش آن که جا بر طرف گلشن می‌کند

دیده را زآب روان و سبزه روشن می‌کند

خانه دل را که از دود زمستان تیره بود

در حریم بوستان از دیده روزن می‌کند

همچو نرگس می‌نهد بر کف به عشرت جام می

[...]

قدسی مشهدی

شمع وصلت هرکه را شب خانه روشن می‌کند

روزنش در خانه، کار چشم دشمن می‌کند

تازه شد داغ کهن بر دستم از بس سوده شد

آستین بر آتش من کار دامن می‌کند

کاش در میخانه هم خالی کند پیمانه‌ای

[...]

سلیم تهرانی

از فروغ چهره، گلخن را چو گلشن می‌کند

از نگاه گرم، شمع کشته روشن می‌کند

گر به دامانم غباری نیست از خاک رهش

این همه گرمی چرا اشکم به دامن می‌کند

حسن او از گریهٔ من دارد این رونق، که آب

[...]

فیاض لاهیجی

موج اشکم ابر را آلوده دامن می‌کند

شعلة آهم چراغ برق روشن می‌کند

صحبت رنگین من مشکل که درگیرد به دوست

من به دامن خون دل او گل به دامن می‌کند

ناله‌ام در سینه می‌پیچد به یاد روی دوست

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه