گنجور

 
سلیم تهرانی

آیینه کجا دیده ست، رخسار چو ماهش را

با سرمه چه آمیزش، مژگان سیاهش را

گاهی نظری از لطف می کرد به سوی من

بخت سیهم رم داد آهوی نگاهش را

ای مور به این اندام، سرخیل سلیمانی

دیگر چه ازو خواهی، بردار کلاهش را

سنجیده کسی بیند گر جانب این گلشن

برقی به کمین باشد هر برگ گیاهش را

از چشم سلیم ای غیر، پیدا صف مژگان نیست

برداشته با دیده، خار و خس راهش را