گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
سلیم تهرانی

از گریبان سر نیاوردم برون تا چاک شد

دست بر سر داشتم چندان که دستم خاک شد

با غ بار دل ز بس آمیخت از سیلاب اشک

دامنم پرخاک همچون دامن افلاک شد

هیچ کس پرورده ی خود را نمی خواهد زبون

آب و آتش را خصومت بر سر خاشاک شد

بر سر افشانم کنون، کز بس که بر سینه زدم

سنگ در دست من دیوانه مشت خاک شد

هرچه می آید ز مستان می توان آن را کشید

زیر دست دیگری نتوان به غیر از تاک شد

یار تا از بزم می رفت، از غبار غم سلیم

شیشهٔ ساعت شده مینا، ز بس پر خاک شد