از گریبان سر نیاوردم برون تا چاک شد
دست بر سر داشتم چندان که دستم خاک شد
با غ بار دل ز بس آمیخت از سیلاب اشک
دامنم پرخاک همچون دامن افلاک شد
هیچ کس پرورده ی خود را نمی خواهد زبون
آب و آتش را خصومت بر سر خاشاک شد
بر سر افشانم کنون، کز بس که بر سینه زدم
سنگ در دست من دیوانه مشت خاک شد
هرچه می آید ز مستان می توان آن را کشید
زیر دست دیگری نتوان به غیر از تاک شد
یار تا از بزم می رفت، از غبار غم سلیم
شیشهٔ ساعت شده مینا، ز بس پر خاک شد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
بس که دود آه عاشق پرده افلاک شد
سینه افلاک از داغ کواکب پاک شد
پا ز عزت بر زمین ننهد ملک در شهر عشق
بس که در هر کوچهاش جسم عزیزان خاک شد
اتحادی هست با خونیندلانم، زان سبب
[...]
بس که از چشم تر ما آستین نمناک شد
دست ما در آستین همرنگ برگ تاک شد
آستین برداشتم یک دم ز پیش آب چشم
شام غم تا دامن صبح از کدورت پاک شد
عالم از ارجاس کفر و شرک شیطان پاک شد
جان ایمان شاد و قلب کفر و کین غمناک شد
دوست کانی جام باید نوش کرد از دست دوست
زیر پای دوستان دشمن سرش چون خاک شد
کوس آزادی زدند از چرخ تا هفتم زمین
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.