گنجور

 
سلیم تهرانی

بلبل ما ناله بر آهنگ غربت ساز کرد

باغ را چون بال خود برهم زد و پرواز کرد

یوسف من! چشم پیران نیست تنها بر رهت

شوق مکتوب تو طفلان را کبوترباز کرد!

مطرب مجلس به زور نغمه آخر سرمه را

همچو خاکستر زبون شعله ی آواز کرد

جوهر ذاتی ندارد احتیاج تربیت

صورت آیینه را نقاش کی پرداز کرد

دیده ی پوشیده چون بادام در باغ جهان

از غبار صبح و دود شام نتوان باز کرد

کی تسلی می شود از سیر هندستان سلیم

گر به جنت رفت، یاد گلشن شیراز کرد